چه کسی يادش مانده که مشارکت در انتخابات مجلس هفتم در تهران 30 درصد بود؟
اما چهار سال جلوی چشممان لقبِ «نمايندهی مردم تهران» برای کسانی چون مهدی کوچکزاده تکرار شدهاست!
رهبر به گونهای آشکار عليه يک گروه موضع گرفته، آنان را گردنکلفت خوانده، حمايت «دشمن» از آنان را باعث شرم دانسته و از آنان خواسته در آنچه باعث طمع دشمن است بازنگری کنند . «عوامل دشمن» و «فريبخوردگانِ او» نمیخواستهاند «فريضهی انتخابات» در دورهی قبل انجام شود و به دشمن در کارشکنیها کمک میکردهاند، و منظورش از اينان نمايندگان مجلس ششم هستند که تحصن کرده يا مسئولان دولتی هستند که تهديد به استعفا و برگزار نکردن انتخابات استصوابی کردهاند؛ با آن که اين خود اقدامی دير، ناکافی و بینتيجه در مقابله با انتخابات مهندسیشده و استصوابی مجلس هفتم بودهاست.
دشمنی نيرومندتر و مؤثرتر از شخصِ رهبرِ جمهوری اسلامی برای ما افرادِ طبقهی متوسطِ شهری جامعهی ايرانی نيست. او صدای ما را در زمينهی جامعه نمیخواهد، نمیخواهد اميد و آرزويی برای ما بماند و بتوانيم طمعی به آيندهمان در کشور خودمان داشته باشيم. سالهاست که وعده داده «آينده از آن حزباللهیهاست» و در جهت عملی کردن وعدهاش، از سرمايههای کشور تحتِ حکومتاش برای مريدانِ حزباللهیاش مايه گذاشتهاست.
آقای خامنهای بیپروا ما را اقليتی میخواند که صدايشان بلند و نفعشان برای کشور اندک است. در پی ثابت کردن همين نکته، حکمِ حکومتی داد که صلاحيت آقای معين را در انتخابات رياست جمهوری تأييد کنند تا وزنِ طرفداراناش، يعنی همان طبقهی کمفايدهی پر سروصدا معلوم شود.
آقای خامنهای دولتِ آقای احمدینژاد را تأييد میکند و حتی بیپروا ملت را به انتخاب نامزدهايی دعوت میکند که راه را برای خدمت بيشتر اين دولت هموار کنند.
وقتی طرف سخناش را به اين بداهت و وضوح و چنين آشکار میگويد، چرا ما به وضوح با او مخالفت نکنيم؟
رأی ندادن مخالفتِ آشکار با با «فريضه کردن انتخابات» و واجب کردناش چون نمايشِ مشروعيت نظام است. اما فريضه کردن انتخابات و مهندسی کردناش چيزهای بديعی نيستند. چيز بديعتر حکومتِ يکدست، بیمدارا و صريحی است که مخالفاناش را، که جمعيت قابل توجهی از ملت تحت سلطهاش و از پوياترين طبقات آن هستند، کمفايده، پرسروصدا و طرفدارِِ «دشمن» میشمارد؛ و مطمئناً از اين که تمام اين جمعيت از کشور بیسروصدا مهاجرت کنند و جايی ديگر برای خود بيابند ککاش نمیگزد که خوشحال هم خواهد شد.
هيچگاه رهبر، فرماندهی بزرگترين نيروی نظامی تحتفرماناش و رسانههای تحت امرش چنين به صراحت، واضح و مشخص در يک سوی نزاعِ سياسی اصلی درون جمهوری اسلامی موضع نگرفتهاند. آقای خمينی هم صبر کرد و تا لحظهی آخری که مجلس بنیصدر را عزل کرد در نزاعِ داخل حکومت ظاهری بیطرف را حفظ میکرد.
سزاوار است آقای خامنهای به خاطر اين نقضِ بیطرفی به مجلس خبرگان ارجاع داده شود. بسيار پيشتر از اين، سزاوار بود توسط رئيسجمهور منتخب ملت - که قول پیگيری قتلهای زنجيرهای را داده بود - به دليل توطئهبينی همه چيز، حتی در عرصهی فرهنگ، و طرح نظريات ترس و وهمآلودی چون «تهاجم فرهنگی» که به قتلهای زنجيرهای منجر شد به مجلس خبرگان ارجاع شود.
بايد توسط مجلس منتخب مردم به مجلس خبرگان ارجاع میشد وقتی که به خودش اجازه داد به آنان «حکمِ حکومتی» بدهد و برای آنان امر سياسی را حرام و حلال کند، با آن که يازده سال بود که خود در معرض رأی مردم قرار نگرفتهبود، و بيست سال بود که از متنِ جامعه دور و در رأس هرم قدرت قرار گرفته بود. پشتوانهی سپاه و حزبالله مسلح چنين جرأتی به او میداد و میدهد، پشتوانهی اسلحه و زور.
يا شايد قوهی قضائيه بايد او را به مجلس خبرگان ارجاع میداد، وقتی که ادعا کرد «بعضی مطبوعات پايگاه دشمناند» و دهها نشريه به استناد اين حرف توقيف و تعطيل شدند بیآن که بتواند يا بخواهد حتی يک سند برای اين اتهام ارائه کند. البته او عادت دارد به بیسند متهم کردن و نظريه دادن - نظريههايی که محور اصلی همهشان پارانويا، تئوری توطئه و دشمنيابی و دشمنشناسی است - و دستگاههای امنيتیاش وظيفه دارند از زندانيان مصاحبههايی بگيرند که نظرات او را ثابت کنند.
ِآقای خامنهای بنا به قانونِ اساسیِ خود جمهوری اسلامی، شرايط رهبری را ندارد؛ و بنا به ادعای فقهی خودشان، بلافاصله بعد از ساقط شدن از عدالت، از ولايت هم ساقط است. او بسيار زودتر از آن که حکومت مطلقهاش هجده ساله شود و نه به پشتوانهی رأی اکثريت مردم که به پشتوانهی نيروهای مسلح بر مردم حکومت کند، بايد به مجلس خبرگان ارجاع میشد.
رأی دادن به فهرستِ اصلاحطلبان (يارانِ خاتمی) مخالفت صريح با فرمانِ رهبری است. هر يک نفر از اين گروه که به مجلس راه بيابند و جايگزينِ افرادی چون روحالله حسينيان، حداد عادل و کوچکزاده بشوند، برای او دردناک است. چون مخالفت صريح با نظرِ اوست که حمايت امريکا را از اين گروه ننگ میشمارد و مخالفت صريح با هر کسی است که حقيقت را با ملاک «خلافِ دشمن گفتن و عمل کردن» میسنجد. آقای خامنهای فردِ زورمندی است که دشمنیِ بیپروايش را با ما اعلام کرده؛ اما همانطور که حمايت امريکا از گروهی در ايران دليلی کافی برای بیاعتباری آنان نيست، صرفِ حمايت و فتوای آقای خامنهای به مشارکت در انتخابات آن را بیفايده نمیکند.
اين نکتهی درخشان هم هست که تبليغات رسانههای رهبر برای انتخابات، مخاطبان را غربال میکنند: طرفداران رهبر و نظام را به پای صندوقها میکشند و منتقدان و دشمنان را از شدت خشم و انزجار، به انفعال میکشانند.
مشارکت در انتخابات مهندسیشده شرکت در بازیای است که «آنها» طراحیاش کردهاند. از بين اينان که «تأييدشدهی حکومت»اند، کسی لياقت رأی ما را ندارد. احساس اهانت میکنيم که شرکت کنيم و از شرکت ما در اين انتخابات تأييد خودشان و صحت انتخابات را نتيجه بگيرند، و صفهای طويل را به نشانهی «صفِ بيعت با رهبری» بگيرند. همهی اينها دردناک است اما همهی اينها میارزد به احتمال اين که رأيی که از صندوق در میآيد به تمام آن حرفها نه گفته باشد و صريحترين نظرات رهبر را نقض کرده باشد.