فرهاد، نويسندهی وبلاگگردی سوآل کرده که در اين نمايشی که قرار است برگزار شود «چه بايد کرد؟» و گفته تفکر زيادی در اين زمينه در وبلاگستان نديده و با لحنی که به خشم میماند پرسيده «اگر حتی حاضر نيستيد به اين سوآل فکر کنيد، چرا فکر میکنيد شايستهی زندگی بهتری هستيد؟»
اگر چه فرهاد سال پيش نوشته بود که:
بهنظر من افرادی که در خارج از ایران زندگیمیکنند، همچنین کسانی که جزء طبقهی مرفه جامعه هستند و کسانی که در بالای شهر تهران زندگیمیکنند، صلاحیت اظهارنظر دربارهی مسائل سیاسی و ملی ایران را ندارند
و دلايل قابل توجهی هم آورده بود که دردِ ما از دردِ آنها جداست (ما و آنها را به تناسب وضع خودتان بگذاريد به هر حال منظور درست در میآيد) و در نتيجه نسخهی درمان يکی نيست و به درد نمیخورد؛ اما صحبت که میشود کرد، نمیشود؟
فرهاد در داشتنِ اين نظر تنها نیست. با عزيزی در ايران حرف میزدم که میدانستم نظرش چندان با من مخالف نيست (و با اين که در «بالای شهر تهران» زندگی میکند و در نتيجه چندان از طبقهی من که گويا از «مردمِ بیدرد» هستم جدا نيست) با اين حال همين که لحنِ من دربارهی اوضاعِ داخلیِ ايران گزنده شد، ناگهان عصبانی شد و گفت «تو حق نداری وقتی آنجا هستی دربارهی ما اينطور حرف بزنی... مثل تلويزيونهای لوسآنجلسی شدهای. تو که آنجا زندگی میکنی چه حقی داری دربارهی اينجا نظر بدهی؟»
البته که جا خوردم. به هر حال تعلق به آب و خاک و غيره هم نداشته باشم، زبان فارسی را چه کارش کنم وقتی که خوابهايم را به اين زبان میبينم؟ وقتی که دلبستهی چيزی باشی گمان میکنی حق داری دربارهاش اظهار نظر کنی، دل بسوزانی و قيل و قال کنی - گيرم که حق داشتن، به معنیِ صلاحيت داشتن نباشد.
واقعيت اين است که فرهاد راست میگويد: مسأله قطعاً طبقاتی است. تخمين است اما گمانام اين است که ما که آنقدر فراغتِ بال داريم که وبلاگ مینويسيم و میخوانيم، يک در هزارِ «ملتِ ايران» هم نيستيم. آن ملت برای خودش چيزی است و ما «وبلاگستان»ی هستيم که از قضا هيچ آينهی آن جامعه نيست و «نمونهی تصادفی» هم نيست. آينهی يک جامعهی مرفه است با دغدغههای از سرِ سيری.
و اما از قضا، همين آدمهای سير بودهاند که توانستهاند فکر کنند و پاسخی بجويند و درمانی بيابند برای دردهای کسانی که شايد همطبقهشان هم نبودهاند. لازم نيست پای پزشک ارتوپد را بشکنی تا «دردمند» شود و بتواند پای مريض را خوب گچ بگيرد، لازم است؟ (اين هم از آن استدلالات جدلی است!)
تصوير کلی اين «نمايش» که برگزار میشود چيست؟
تصوير خيلی خاماش اين است که در ايران گروهی بر سرِ چاههای نفت با اسلحه ايستادهاند. اينها «نظام» هستند. حلقهی چند صد نفرهای از آدمهای بانفوذ، که با انقلاب به قدرت رسيدهاند و صلاحِ همه را بهتر از خودشان میدانند. آخر وصلاند به منبعِ وحی و مشروعيتِ انقلابی. اصل حفظِ اين «نظام» است. قوانين و اصولِ اخلاقی و منافعِ ملی همه تا وقتی محترماند که حافظِ «نظام» باشند. حفظِ نظام اوجب واجبات است. به علاوه نظام با کسی عهد اخوت نبسته و هر لحظه کسی خيانت کند به اين جمع، اخراج میشود.
نفت میفروشند به دنيا، در داخل تبليغات اسلامی میکنند و عدهای را هم نمکگير میکنند. از بين طبقات مذهبی (که تقريباً معادل است با همهی ملتِ دردمند، به اضافهی عدهای مرفهِ بیدرد) يار میگيرند، بسيج درست میکنند، چند گروه دور خودشان ايجاد میکنند: گروه مريد، گروه وابسته، و در آخر گروهی که خودشان «غرغرو و بهانهگير» مینامند. اينها ماييم.
گروه مريد که قلباً تسليم است و حاضر است جاناش را بدهد برای آنان که گويا خود خدا نازلشان کرده که بر سرِ چاههای نفت حاکم شوند. گروه وابسته از بيشترين چيزی که میترسد «بیثباتی» است. همه چيزش وابسته است به اين سيستمی که پول نفت را با هزار درز و نشتی به جامعه تزريق میکند. اعتقاد قلبی در اينجا چندان مهم نيست. ساکت میشوند. اگر هم غرغر میکنند يا به اسم مستعار است يا تا جايی غرغر میکنند که «ثبات نظام» به خطر نيفتد.
گروه ديگری هستند که آشکارا غرغر میکنند. اينها چندان وابسته و نمکگير نشدهاند. دانشجو هستند يا بیکار که چيزی هم برای از دست دادن ندارند.
تبعيض در ايران دو نوع است: تبعيض طبقاتی (که میتوان اسماش را تبعيض افقی گذاشت) و تبعيض حکومتی و اعتقادی، شکاف بين گروههای مريد و وابسته و غرغرو، شکاف خودی و نخودی، که میتوان اسماش را تبعيض عمودی گذاشت. نظام عامدانه بر شکاف عمودی دامن میزند: برای خودیها «سهميه» تعيين میکند، برای ورود به کار، برای ورود به مناقصههای ملی، برای ورود به دانشگاه، برای ورود به مجلس و برای ورود به حکومت. برای نخودیها گزينش است و استصواب و رد صلاحيت.
نظام اما دلاش برای تبعيض افقی میسوزد. يکی از دلسوختگیهای نظام اين است که چرا بين خانوادهی شهدا، دلبستگان به نظام و انقلاب، يکی بايد باغ در نياوران داشته باشد و ديگری زاغهنشين اسلامشهر باشد؟ نظام تبعيض افقی را میبيند و تنها مظهر عدالت، برايش رفع تبعيض اقتصادی است بين آنان که حامیِ نظام هستند، اما تبعيضِ عمودی بیعدالتی نيست (ما انقلاب کرديم، ما خون داديم، ما حق داريم تعيين کنيم که مردم چگونه زندگی کنند).
هدف نظام چيست؟ ايدئولوژی نظام از محرم و صفر میآيد که «هر چه ما داريم از محرم و صفر است». ايدئولوژیشان اين است که خون بر شمشير پيروز است. نتيجه اين که از زمان انقلاب، رهبری ملت ايران با کسانی است که توهم خودحسينبينی دارند و ملت را هم هفتاد و دو تن تلقی میکنند. با اين تفاوت که شبِ قبل از جنگ امام حسين عليهالسلام ندا داد که آزاديد برويد اما برای ما اين تشريفات نيست. اينها فقط برای روضههاست که اشکِ مردم در بيايد! در واقعيت همه گروگانِ اين کربلای زورکی هستيم. هر چه بگوييم که ما شهادت و عزتِ بعد از مرگ نخواستهايم و میخواهيم در صلح زندگی کنيم و چندان هم احساس ذلت نمیکنيم اگر کشورمان مثل مالزی يا ترکيه باشد، قبول نمیکنند. آخر اينها میخواهند شهيد شوند.
بعد از مدتی گويا به اين نتيجه رسيدند که ملت ايران حاضر نيست تا آخرين نفر شهيد شود تا نظام ظالمانهی جهانی رسوا شود، جام زهر نوشيدند و از آن پس يواشکی ملت را به سمت شهادت پيش میبرند. در ظاهر میگويند که مثلاً فلان چيز که ما بر سرش مقاومت میکنيم برای شما آب و نان و رفاه میآورد؛ در باطن نيتشان فقط اين است که شهيد شوند و شهيدمان کنند. البته اميد دارند وسط بازارِ شهادت، امام زمان هم ظهور کند و طرفِ آنها را بگيرد.
حالا يک گروهی در بين نظام هستند که خيلی عشقِ شهادت و مقاومت و پايداری نيستند و دنياطلب شدهاند و میخواهند از آن بالای قدرت کمی هم کشورشان را آباد کنند و مثلاً نام نيکی به يادگار بگذارند. اما متوجه نيستند که با آن ايدئولوژی که آقای خمينی بنياناش را در اين نظام گذاشته و از سالها اشک و روضهخوانی قوت گرفته نمیشود اين کارها را کرد. نمیشود در خط امام بود و راهی به جز در افتادن با دنيای پر از مستکبران و زورگويان را در پيش گرفت.
در آن ايدئولوژی حتی نمیتوان از شکست سخن گفت به خاطر همين نمیتوان از شکست عبرت گرفت. سی سال از انقلاب اسلامی میگذرد و توفيقات عملی انقلاب در اين دنيای مادی اندکاند و بايد برای شمارش اين توفيقات به دنيای آخرت توجه کرد. در مقايسه با همسايگان و ديگر کشورهای مشابهمان در سی سالِ پيش، پيشرفت که هيچ، پسرفت هم داشتهايم. و البته عزت خودمان را حفظ کردهايم و آنها بیعزت و خودفروختهاند.
هجده سال از پايان جنگ هشتسالهای میگذرد که مسلماً با در نظر گرفتن اهدافِ اوليه و نتيجهی نهايیاش يک چيزی جز يک شکست تلخ نبوده؛ ولی بنا به ايدئولوژی کربلا، آن جنگ نعمت بوده و شکستِ ما هم پيروزی. پس نمیشود گفت که اشتباه کرديم. نمیشود گفت که حالا بياييم و از آن اشتباه عبرت بگيريم، نمیخواهد کسی را محاکمه کنيم، فقط عبرت بگيريم. حتی اين هم ممکن نيست چون شکستی در کار نبوده.
اين تصوير البته خام و کاريکاتوری از وضع موجود است.
نقشِ شما در انتخابات مجلس بسته به منافع و موقعیت شما در اين سناريو است. اگر ثبات اين نظام و سيستم توزيع پولِ نفتاش برای وضعيت شخصیتان مهم است، در بين آدمهايی که ديگر خيلی دنبالِ شهيد شدن نيستند، آنهايی را انتخاب کنيد که مديريت بلدند و کشور را الابختکی و به اميدِ ظهورِ حضرت اداره نمیکنند. اين میشود راهبُرد امثالِ آقای ابطحی.
اگر از کسانی هستيد که از تبعيض افقی بيشتر رنج میبريد تا تبعيض عمودی، به احمدینژادیها رأی بدهيد اما يادتان باشد که در سفرهای مردمی حتماً در صفهای نخست حضور داشته باشيد. اگر توانستيد به جايی وصل شويد. اعتقادات درونیتان را صاف کنيد و به بسيج بپيونديد. پارتی جور کنيد که از وامهای ارزان استفاده کنيد و وارد کارهای اقتصادی زودبازده بشويد، يعنی خريدِ املاک و نگه داشتناش برای فروش در چند ماهِ ديگر. تا چند سال ديگر شما در جايی قرار میگيريد که از تبعيضِ افقی رنج نخواهيد برد و همهاش به تلاشِ شخصی خودتان بستگی دارد. پولِ نفت خود به خود به سرِ سفرهی شما نمیآيد، بايد بياوريدش.
اما اگر فکر میکنيد با انتخاباتِ مجلس میشود تبعيضِ عمودی را برطرف کرد، متأسفانه بايد گفت آزموده را آزمودن خطاست. مجلسِ ششم و حکومت خاتمی آزمايشی بود که در اين جهت و شکستاش تقريباً کامل بود، و چون بر عکسِ افراد درونِ نظام زياد از اين خوشمان نمیآيد که شکست را پيروزی نشان دهيم و مظلومنمايی کنيم و برای «کربلايی ديگر» (که حداکثر تحصنی ديگر در مجلس خواهد بود) زمينهآفرينی کنيم، اعتقادی به تکرارِ کربلای مجلس ششم و دولت مظلومِ خاتمی نداريم و توصيه نمیکنيم (ضمير جمع در اين جمله از کجا میآيد؟ يحتمل از خواندن نوشتههای سر هرمس، يا شايد حسِ مشترکِ دههی شصتی بودن).
تبعيض عمودی را با کارهای ديگر میتوان آشکار و تضعيف کرد. از جمله اين که نقش تبعيض عمودی را در فقير شدن جامعه نشان دهيم. از جمله اين که بیپايه بودن عقايدِ ايدئولوژيک و بیثمر بودن اين درختِ تنومندِ با خون آبياری شده را نشان بدهيم. از جمله اين که به جامعهای که مريد و وابستهی نظام است نشان دهيم که شکست خورده است و تبليغات غرورِ ملی که بادش میکند، فريب است. در اهدافِ آرمانی و خيالیاش شکست خورده، در دنيای واقعی عقب مانده و بدتر هم خواهد شد اگر روزی پول نفت تمام شود و اين ثباتِ موقت هم تمام شود. بايد بهشان بگوييم از ما که گذشت، برای فرزندانتان چه میکنيد؟ بايد به جامعه نشان داد که هنوز هم شعارِ رفاه و آسايش و بهبود وضعيت فرزندان لايهی فريبی است که بر نيتشان برای شهادت میکشند.
بايد با صدای بلند گفت که ما نمیخواهيم شهيد بشويم.
پس برای رفعِ تبعيضِ عمودی و سرِ عقل آوردنِ نظام، انتخابات مجلس راهبُردِ مفيدی نيست.
5 comments:
خوب بود.
خوب نبود.
عالی بود و بی نقص .
فقط میماند یک سؤال، چه کسانی به چه روشهایی برای چه کسانی داد بزنند که به دردی بخورد
هی آقا! این از آن آبهایی که دیگر از سر گذشته،،،
دیگر حتّا نایی برای فکر کردن به بیاهمیتی این انتخابات در تغییر وضع هم نمانده: We've become absolutely numb...
خوشحالم که دوباره می نویسی، این از این.
خوب بود، اعتراضی هم ندارم -نوشته ی قبلی ات را می گویم- این هم از این.
1- قضاوت ها از دور گاهی نادرست از آب در می اید، من نه در نوشتن آن یادداشت خشمگین بوده ام و نه یادم می آید که آخرین بار کی خشمگین شده ام! حداقل چند سال پیش باید بوده باشد!سوالم "کوبنده" است نه خشماگین. شبیه آنجا که خودت می نویسی:"... صحبت که می شود کرد، نمی شود؟" لحن کوبنده ی تو مناسب متن ات نیست اما لحن من متناسب با هسته ی مرکزی متن است و آن دعوت به اندیشیدن برای یافتن "راه حل".
2- بخشی از نوشته ات مخالف با مفهوم کلیدی بحث ات است.نفی رفتارهای مبتنی بر کربلاسازی و شهادت طلبی و مظلوم نمایی را منظور داری اما در برابر "صلاحیت اظهارنظر نداشتن گروهی از ایرانیان برای ارائه ی راه حل" که من (و نه دوست ات)بیان کرده به مظلوم نمایی دست زده ای :"...البته که جا خوردم. به هر حال تعلق به آب و خاک و غيره هم نداشته باشم، زبان فارسی را چه کارش کنم وقتی که خوابهايم را به اين زبان میبينم؟ وقتی که دلبستهی چيزی باشی گمان میکنی حق داری دربارهاش اظهار نظر کنی، دل بسوزانی و قيل و قال کنی..." اما پاسخ خودت را خودت داده ای: "گيرم که حق داشتن، به معنیِ صلاحيت داشتن نباشد" بله امین عزیز! شما مسلماً حق اظهارنظر راجع به برون رفت از ایام محنت ایران را دارید (و ما که باشیم که بخواهیم حقی از دیگری بستانیم) اما صلاحیت شما محرز نیست!همان طور که من به عنوان فردی غیرمذهبی صلاحیت اظهارنظر در مورد راه های برون رفت از بن بست های دین در دنیای امروز را ندارم چرا که به حال من فرقی نخواهد داشت اگر راه حلی بگویم که دین سوز باشد به همین سیاق فرق است بین راه حل هایی که بازیکنان می جویند تا آنها که تماشاگران. نمی دانم می توانم منظورم را بدون ظن تشکیک در وطن دوستی و انسان دوستی و تعلق به آب و خاک و دل بستگی و خواب به فارسی دیدن بگویم یا نه؟
3- چارچوبی که من در آن اندیشه ی سیاسی می ورزم با چارچوب شما متفاوت است. من چنان که در یادداشت (اصلاح طلبی در خیابان) پیش تر نوشته بودم اصلا به بهبود اوضاع از طریق کسب قدرت (مجلس/دولت یا هر جای دیگر) فکر نمی کنم و امیدی ندارم. من "دولت و مجلسی کمتر مانع" را به عنوان استراتژی سیاسی به "نواصلاح طلبان" پیشنهاد می کنم. بخشی از سوال من که در یادداشت شما حذف شده، همین مفهوم را می رساند: "در نمایشی که ... اجرا خواهد شد، چه نقشی را می توان ایفا کرد تا نتیجه به بدی مورد انتظار نباشد؟"
بدی مورد انتظار، مجلسی بیشتر مانع است. و گرنه در بازی فعلی بهترین مجلس آن است که تشکیل نشود. خوبی مجلس ششم هم در این بود که بود و نبودش تأثیری نداشت، چون توان قانون گزاری از آن سلب شده بود پس دست کم به منفی ها و مانع ها اضافه نمی کرد و توی سر و کله هم می زدند. اشکال کار ما این بود که نشسته بودیم پای روضه خاتمی و مجلس ششم. به جای این که در راسته ی خودمان تعزیه بخوانیم.
4- پیشنهاد خودم و در واقع یکی از پاسخ های ممکن به سوال آن یادداشت خودم -که در یادداشت ات آورده ای- را در یادداشت بعدی با عنوان "یک پیشنهاد" آورده ام.چقدر دوست داشتم که همه ی ما به جای بازخوانی هزارباره ی نمایشنامه ای که وصف کرده ای "یک پیشنهاد"های خود را مطرح می کردیم. شاید را برون رفت ابتکارات پیشنهادی من و شما باشد. به رد صلاحیتت معترض بودی؟، باشد، تاییدت کردم! ابتکارات پیشنهادی ات رابگو.
5- کوچیکیم.
ارسال یک نظر