شمارهی بيست و چهارم، یعنی دو سالگی هزارتو. خيلی مبارک است بر همهی اعضای پيوسته و وابستهی هزارتو و به خصوص بر ميرزا که کارگردانِ متواضعِ اين کارخانه است.
قسمتهايی از يک نامه که اخيراً دربارهی هزارتو به ميرزا نوشتهام:
نمی دانم آمار و اوضاع هزارتو چطور است. ولی به نظرم به جاهای خوباش رسیدهای: نسبت به اولِ کار، آدم های پرشورتری در کار اند و می نویسند. گیرم که به کمی (یا کمی بیشتر از کمی!) تشر زدن از جانبِ شما برای نوشتنشان نیاز داشته باشند بنا به عادات معهود از دورانِ تحصیل.
هزارتو حالا یک نهاد شده با این که حضرتِ پیکوفسکی نقشِ اصلی را در گردشاش دارد.
از ابتدایش، راستاش را بخواهی، فلسفهی وجودیِ هزارتو به نظرم کمی غریب بود... خاصیتِ اینترنت ایرانی، این است که بیشتر از آن که «رسانهی عمومی» باشد، «رسانهی محفلی» است. اگر این را در اولِ خیلی کارها در نظر بگیریم سرخوردگیهای بعدی کمتر می شود. با این خصوصیاتِ محفلی، هزارتو فصلِ مشترکِ چندین محفلِ اینترنتِ ایرانی است (لازم است بگویم که شما بودهايد که تونل زدن بینِ این محافل را شروع کردهاید؟) و نام هزارتو هم به همین سبب برازندهاش است.
شايد هميشه هم اينطور نماند: یک زمانی قبل از انقلاب، کتابهای ممنوعه و جلد سفید بودهاند که فقط دست به دست می گشتهاند و عدهی کمی میخواندهاند. بعد از انقلاب همه هجوم آوردند که ببینند چه در آنها نوشته شدهبود که انقلاب شد. نتیجه این که کتابهایی که با دستگاه استنسیل و تکثیرِ دستی در چند صد نسخه منتشر میشدند، ناگهان چند صد هزار خواننده پیدا کردند.
شاید چنین اتفاقی برای اینترنت ایرانی بیفتد. شاید هم نیفتد. چون کار مهمی که نمیکنیم: انقلابی که در سر نداریم. ولی بالاخره بودن بهتر از نبودن، و کاری کردن و چیزی نوشتن، بهتر از ساکت ماندن است. بیخود نبود که هزارتو ابتدا از وجود سوآل میکرد و بعد از سکوت.
ميرزا بعد از خواندن اين نامه برايم نوشت که تو که لالايی بلدی چرا خوابات نمیبرد. چرا وبلاگ خودت را به روز نمیکنی؟
حرفِ حساب هم جواب ندارد. آدمهای عزیزِ ديگری هم در کمالِ تعجبِ من گفتهاند دلشان برای اين عنکبوت بیقواره تنگ شده. میبينيد که خاک گرفته، عکسهايش و فايلهايش ديگر در دسترس نيستند و حسوحال و ايگوی گندهای که برای وبلاگنويسی آن هم به سبکِ خشک و بیحسِ عنکبوتی لازم است (که آهای خلايق، من حرفی دارم نو!) ديگر نيست.
ولی سعیام را خواهم کرد. حداقلاش اين است که در هزارتوی تنهايی نمیمانم.
5 comments:
سعی وافر بفرمایید. این هزارتوی تنهائی(!) بد چیزیست. ما خودمان شده از "سعی وافر" دیگران هم استفاده کنیم، میکنیم تا گهگداری روی آب بیاییم و نفسی تازه کنیم. البته یک مقداریش زیر سر زمستان این نواحیست به نظرم. آخه این هم شد فصل؟! صبح که از آشیانه میروی بیرون تازه دو ساعت بعد سپیده میزند. غروب که چه عرض کنم، وقتی برمیگردی سه ساعت است آفتاب غزل خداحافظی را خوانده....خوب اونوقت حالی برای آدم میماند؟
من ديشب داشتم يک پست می نوشتم و فکر کردم که کاش امين آقا هنوز بود، شما روی آدم های اطراف ات تاثير می گذاری و دلتنگ شدن برای خودت و نوشته هايت خيلی آسان است.
همیشه خوش خبر باشید!
سلام
تبریکات برای آغاز دوباره، تبریکات....خوب نمی توانم انکار کنم که بسی محظوظ شدم از اینکه دیدم عنکبوت شما نشسته بالای وبلاگ چرخان...راستش را بخواهی باور نکردم نوشته اید گفتم یحتمل خلایق پینگ نموده اند شما را بلکه سبب خیری شود! القصه آنکه آمدیم حضورا مراتب خرسندی خود را از حضور دوباره شما اعلام کنیم تا اگر خدا بخواهد زین پس بیشتر رویت کنیم ناب در ناب نگاشته های عنکبوتی را....
چه خوب که می خواهی تکانی بدهی به این گوشه خاک گرفته.
ارسال یک نظر