دوستات دارم
آن قدر که شب، عطر مستکنندهی شببوها را دوست دارد،
و از دوستداشتنات آکنده می شوم،
چنان که شبِ تابستانی
در کوچهباغهای خلوت،
از همان عطر
و از صدای جيرجيرکها
انباشته می شود.
دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶
دوشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۶
بازگشت
مدتی ايران بودم. مدتی قبلترش، درگير فراهم کردنِ شرايط سفر به ايران.
نوشتنی زياد ندارم. حس و حالام مثل کسی است که مدتی طولانی زير آب بوده و وقتی سر بيرون میآورد اولين چيزی که توجهاش را جلب میکند صداست، چون زيرِ آب، به جز اندکی گنگ و مبهم، صدا شنيده نمیشود؛ حتی صدای موجهايی که خود آب میسازد.
از عکسهايی که گرفتهام در اين مدت، تعدادی را روی فليکر گذاشتهام.
کامنت برای کسانی که از پشت فيلتر میخوانند.
دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶
اشتراک در:
پستها (Atom)