- «مسابقهی اسبدوانی هست ولی تا به حال مسابقهی خردوانی ديدهای؟ دليلاش اين است که اسبها فقط میدوند برای رسيدن به هدف و هر کدام زودتر برسد برنده است. اما خرها فقط نمیدوند: به يکديگر جفتک هم میزنند! حکايت ايرانیجماعت همهجا همين است. هر جا رقابتی هست نمیبينی که دو رقيب ايرانی بدوند، میبينی که به هم جفتک میزنند.»
- «توصيف خندهداری است ولی باهات موافق نيستم. اولاً با اين تعبير «ايرانیجماعت» يا «ايرانی تيپيک» خيلی مشکل دارم. هر وقت اين تعبير را میشنوم آماده میشوم تا يکی از آن جملات قصار ضدايرانی را بشنوم، و خوشبختانه تو انتظار مرا برآورده کردی! اما به نظر من وقتی هنوز ما ايرانیها يک هويت ملی تعريفشده نداريم منطقی نيست که هر کس از راه میرسد يک خصوصيت منفی جديد به اين چيز تعريفنشده و مبهم وصله کند.
در ثانی، اين توصيفی که تو از رقابت بين «ايرانیجماعت» میکنی همهجا هست. همهجا جفتک زدن هم علاوه بر دويدن جزو رقابت انسانی است.»
- «اما نمیتوانی به همين سادگی بگويی يک هويت ايرانی واقعاً وجود ندارد. بالاخره اين زبان فارسی هست، رسوبات سالها صوفیگری و مريد و مراد بازی، حتی اگر از جنبهی جغرافيايی نگاه کنی يک سرزمين خشک و بیآب که بين مردم ايران مشترک است خيلی خلق و خوهای مشترک بين آنها ايجاد میکند. به اين اضافه کن سالها استبداد سياسی، ترکتازی و هجوم اقوام و قبيلههای کمفرهنگ و بیثباتی سياسی و هزار و يک علت و علل ديگر، همهی اينها معجونی از ميراث تاريخی میسازند که کم و بيش در خون همهی ما ايرانیها هست، يعنی در فرهنگ.»
- «ببين، فرض کنيم هر چه تو میگويی درست باشد. فايدهی اين کند و کاوهای تاريخی چيست؟ چه کسی گفته که ما بايد تمام بدبختیها و بدبياریهای تاريخی سرزمينی را که در آن به دنيا آمدهايم رديف کنيم و بشماريم و برايشان گريه و زاری کنيم؟ محرم هم که نزديک است لابد جو محرم گرفتهات! میدانی، اين جست و جوی هويت حتی اگر بسيار دقيق و بدون ناله و مويههای هزاران ساله باشد، نهايتاً چيزی است در توصيف «بودِ» ما، حال آن که اگر بپذيريم انسان آن چيزی است که «میشود» بايد گفت ايران هم آن چيزی است که قرار است «بشود» نه آن چيزی که در طول تاريخ و امپراتوریهای عتيقهی بیربط «بودهاند».
مسألهی امروز يک انسان ايرانی به نظر من، اين نيست که از هويت خود بیاطلاع است. اتفاقاً اضافهبار هويت تاريخی هم داريم! اگر بخواهم از تمثيل خردوانی و اسبدوانی تو استفاده کنم میشود گفت مشکل اصلی ما جفتک زدن نيست، مشکل اين است که خط پايان مسابقه معلوم نيست. در جايی که همه بیهدف يا با هدفهای متضاد بدوند، تصادف و جفتک زدن ناگزير است.»
- «اين هم از آن حرفهاست! هر ملت موفقی هويت تاريخی دارد، حتی اگر چيز به درد بخوری نباشد جعل میکنند. در ضمن اگر حتی بخواهيم برای آيندهی انسان ايرانی فکر کنيم لازم است گذشتهاش را بدانيم. نقطهی ضعف و قوتاش را بدانيم. اگر گذشته را چراغ راه آينده میکرديم لازم نبود هر تجربهی تاريخی را ده بار ديگر هم تکرار کنيم؛ پس اين که میگويی ما شناخت خوبی از خودمان داريم يا «اضافهبار هويت تاريخی» حرف مفت است. اتفاقاً هيچ هم خودمان را درست نشناختهايم.»
- «آن قدر هم راجع به تاريخ مطمئن نباش که چراغ راه آينده است. برای ما که گذشته بيشتر بهانهی گريز از آينده است. اين که بنشينيم و ناله کنيم که ای وای از نخبهکشی تاريخی، ای داد از استبداد شرقی و آه و نالههای ديگر، کجا چراغی روشن میکند؟ اتفاقاً تا آنجا که يادم میآيد در مجالس عزا و روضهخوانی چراغها را خاموش میکنند که صاحبعزا بیشرمانه گريه کند! اين ديد هويتشناسی تنها چيزی که به ما میدهد يک سری جبرهای گريزناپذير تاريخی است. در چنبرهی اين جبرها هيچ راه نجات و رستگاری برای قوم ايرانی نيست چرا که از پيش معلوم است که رفتارهايی که تو برای يک «ايرانی تيپيک» میشماری سراسر در جهت عقبماندگی است؛ و متأسفانه از اين رفتارها هم چارهای نيست!
به نظر من آن چه ما الآن لازم داريم تحليل و بازنمود صدبارهی موقعيت تاريخی يا حتی موقعيت فعلی ما نيست. ما نياز به آيندهنگری داريم. اگر بدانيم چه میخواهيم بشويم دليلی درست برای مخالفت با آن چه امروز هستيم خواهيم داشت، وگرنه جز روضهخوانی و ناله از فلک و نهايتاً دل سپردن به تقدير چيزی ازمان برنمیآيد.»
- «ببين ما چشمانداز آينده کم نداشتهايم اما همه به مسخره گرفته شدهاند. مگر رضاشاه نمیخواست ايران را مدرن کند و قدرت باستانیاش را به آن بازگرداند؟ مگر چشمانداز محمدرضاشاه رسيدن به «دروازههای تمدن بزرگ» نبود؟ اول انقلاب هم چشمانداز آينده کم نبود. میخواستند انقلاب اسلامی را صادر کنند و همهجا مستضعفين را متحد کنند و راهی نه شرقی و نه غربی جلوی پای همه بگذارند. ديدند نشد، هشت سال کوشيدند که نمونهی اقتصادی اسلامی برای ملتهای اسلامی ارائه دهند. چشمانداز سال 1400 و بيستساله هم که رسماً تصويب و ابلاغ شده. اما اينها به چه کار آمدهاست؟ جز اين که همه شکست بخورند يا پيشاپيش مسخره شوند؟»
- «ببين شايد يک دليل همهی اين شکستها اين بوده که دائم همين عامل «هويتی» را برجسته کردهايم. وقتی بپذيريم که ما ايرانیها هم چيزی نيستيم به جز آدم، مشابه همهی آدمهای ديگر روی کرهی زمين، آن وقت راحتتر میتوانيم از همهی تجربهها و راههای موجود آدمها در کشور خودمان استفاده کنيم. اما وقتی دائم خودمان را تافتهی جدابافتهای میدانيم که يا «اولين تمدن باستانی جهان» بوده يا «کشور امام زمان» يا هر لاف گزاف ديگر، خب گمان میکنيم که برنامهريزی و آيندهنگری ما هم يک چيز کاملاً متفاوت از هرجای ديگر دنيا بايد باشد. همين است که دائم داريم چرخ را از نو اختراع میکنيم! بگذريم از اين که اين جور لافهای گزاف و رجزخوانیهای تاريخی و هويتی فقط عقدهی حقارت ما را بيشتر آشکار میکند.»
...
توضيح: گفتوگوی بالا چندی پيش به مناسبت بعضی اتفاقات وبلاگستان صورت گرفتهاست ولی طبق معمول گفتوگوهای «تيپيک ايرانی» به بیراهه کشيده شدهاست!
یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۴
دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴
هزارتو
هزارتو يک ماهنامهی اينترنتی تازه است که با پشتکار، همت، هزينه و مديريت ميرزاپيکوفسکی منتشر شده و نوشتههايی از افراد مختلف (اغلب بلاگنويس) دارد. برای آشنايی با نويسندگان، بخش «دربارهی ما» را ببينيد.
دربارهی نوع نوشتن در هزارتو توضيحی لازم است: هر ماه يک موضوع انتخاب میشود و همه دربارهی همان مینويسند. اين طرز نوشتن که يادآور انشانويسیهای دوران مدرسه است باعث میشود نوشتهها هم مانند انشاهای آن زمان تنوع زيادی داشته باشند؛ و البته موضوعی که اين بار انتخاب شده به دليل ابهام و کليتاش حتی آزادی عمل بيشتری به نويسندگان دادهاست.
قبل از نوشتن بين نويسندگان هيچ هماهنگی و مشورتی نبوده، بعد از نوشتن هم سردبير ويرايش و تغييری در آن اعمال نکردهاست. شايد اين با يکدستی و هماهنگی نشريه منافات داشته باشد اما خب اين تنوع هم در نوع خود تجربهای است.
موضوع اين ماه «هزارتوی وجود» است و نوشتهی من در آن نشريه مقالهای است در تلاش برای اين که هر نوشتهی مبتنی بر مفهوم «وجود» را بیمعنا جلوه دهد.
دوست عزيزی زحمت کشيد و اين مقاله و مجله را قبل از اين که به قول ميرزا «برود روی هوا» ديد. برداشت اول او از اين نشريه اين بود که تلاشی محافظهکارانه و ادبی است. نکتهی ديگر از نظر او اين بود که با توجه به کم بودن تعداد نويسندگان زن، ما میتوانستيم اسم اين مجله را «هزار ريش» بگذاريم. و نکتهی سوم در مورد عکس من بود که مشمول نظر لطف ايشان شده بود.
با توجه به نوع نوشتن مطلب نمیتوان گفت که طرح اوليهی اين نشريه تلاشی محافظهکارانه و ادبی بوده، چون هر کس هرچه میخواسته نوشته است. ممکن است در عمل و به علت نوشتههای موجود يا انتخاب نويسندگان در اين شماره چنين شده باشد؛ اگرچه حتی در اين شماره هم همهی مطالب خيلی جدی و ادبی نيستند (به عنوان يک مثال نقض، مطلب طنزآميز کلاغ سياه را بخوانيد). در مورد کمتعداد بودن همکاران مؤنث، تا آنجا که من میدانم چند نفر از خانمهای عزيز دعوت ميرزا را نپذيرفتند يا اگر پذيرفتند مطلبی برای اين شماره ارسال نکردند؛ به هر حال پاسخ خود ميرزا را میبايد شنيد و احتمالاً تلاش بعدی او را برای ايجاد تعادل يا تبعيض مثبت جنسيتی شاهد بود.
اما عکس معرف من در هزارتو، عکس من نيست و برشی است از تصوير مرد عنکبوتی زير:
بنابراين اگر نظر لطفی هست به حساب بازيگر فوق واريز شود.
نتيجه: ميرزای عزيز زحمت کشيد و عکس را عوض کرد:
دربارهی نوع نوشتن در هزارتو توضيحی لازم است: هر ماه يک موضوع انتخاب میشود و همه دربارهی همان مینويسند. اين طرز نوشتن که يادآور انشانويسیهای دوران مدرسه است باعث میشود نوشتهها هم مانند انشاهای آن زمان تنوع زيادی داشته باشند؛ و البته موضوعی که اين بار انتخاب شده به دليل ابهام و کليتاش حتی آزادی عمل بيشتری به نويسندگان دادهاست.
قبل از نوشتن بين نويسندگان هيچ هماهنگی و مشورتی نبوده، بعد از نوشتن هم سردبير ويرايش و تغييری در آن اعمال نکردهاست. شايد اين با يکدستی و هماهنگی نشريه منافات داشته باشد اما خب اين تنوع هم در نوع خود تجربهای است.
موضوع اين ماه «هزارتوی وجود» است و نوشتهی من در آن نشريه مقالهای است در تلاش برای اين که هر نوشتهی مبتنی بر مفهوم «وجود» را بیمعنا جلوه دهد.
دوست عزيزی زحمت کشيد و اين مقاله و مجله را قبل از اين که به قول ميرزا «برود روی هوا» ديد. برداشت اول او از اين نشريه اين بود که تلاشی محافظهکارانه و ادبی است. نکتهی ديگر از نظر او اين بود که با توجه به کم بودن تعداد نويسندگان زن، ما میتوانستيم اسم اين مجله را «هزار ريش» بگذاريم. و نکتهی سوم در مورد عکس من بود که مشمول نظر لطف ايشان شده بود.
با توجه به نوع نوشتن مطلب نمیتوان گفت که طرح اوليهی اين نشريه تلاشی محافظهکارانه و ادبی بوده، چون هر کس هرچه میخواسته نوشته است. ممکن است در عمل و به علت نوشتههای موجود يا انتخاب نويسندگان در اين شماره چنين شده باشد؛ اگرچه حتی در اين شماره هم همهی مطالب خيلی جدی و ادبی نيستند (به عنوان يک مثال نقض، مطلب طنزآميز کلاغ سياه را بخوانيد). در مورد کمتعداد بودن همکاران مؤنث، تا آنجا که من میدانم چند نفر از خانمهای عزيز دعوت ميرزا را نپذيرفتند يا اگر پذيرفتند مطلبی برای اين شماره ارسال نکردند؛ به هر حال پاسخ خود ميرزا را میبايد شنيد و احتمالاً تلاش بعدی او را برای ايجاد تعادل يا تبعيض مثبت جنسيتی شاهد بود.
اما عکس معرف من در هزارتو، عکس من نيست و برشی است از تصوير مرد عنکبوتی زير:
بنابراين اگر نظر لطفی هست به حساب بازيگر فوق واريز شود.
نتيجه: ميرزای عزيز زحمت کشيد و عکس را عوض کرد:
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴
You're no good
Swinging Blue Jeans - 1964
Feeling better, now that we're through
Feeling better, cause I'm over you
I've learned my lesson, it left a scar
And now I see how you really are
You're no good, you're no good, you're no good
Baby, you're no good - I'm gonna say it again
You're no good, you're no good, you're no good
Baby, you're no good
Broke a heart who's gentle and true
I left a girl for someone like you
I'll beg her forgiveness on bended knee
But I wouldn't blame her if she said to me
You're no good, you're no good, it's no good
Baby, it's no good - I'm gonna say it again
It's no good, it's no good, it's no good
Baby, it's no good - mm no good
Mm, if she'll have me, we'll start a new
It'll be easy forgettin' you
You're no good, you're no good, you're no good
Baby, you're no good - I'm gonna say it out loud
You're no good, you're no good, you're no good
Baby, you're no good
I found a new girl, baby, and I'm goin' away
Forget about you baby, I'm leaving Tuesday
You're no good, you're no good, you're no good
Baby, you're no good - hey hey hey
You're no good, you're no good, you're no good
Baby, you're no good
Baby, you're no good
تقديمنومچه از کيسهی خليفه: تقديم میشود به حضرت نازکالملکوت که سخت رنجيدهخاطر است تا آنجا که به روی خوانندگان خود هم تيغ میکشد. اميدوارم اين تقديمنومچه باعث سوءتفاهم جديدی نشود، فقط حس شکوه و گلايهای که در اين آهنگ هست به نظرم شبيه شکايتهای استاد بوده و نه چيز ديگر.
جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴
The Sound of Silence
Paul Simon - Soundtrack of "The Graduate" (1967)
Hello darkness, my old friend,
I've come to talk with you again,
Because a vision softly creeping,
Left its seeds while I was sleeping,
And the vision that was planted in my brain,
Still remains
Within the sound of silence.
In restless dreams I walked alone
Narrow streets of cobblestone,
'Neath the halo of a street lamp,
I turned my collar to the cold and damp
When my eyes were stabbed by the flash of a neon light
That split the night
And touched the sound of silence.
And in the naked light I saw
Ten thousand people, maybe more.
People talking without speaking,
People hearing without listening,
People writing songs that voices never share
And no one dare
Disturb the sound of silence.
"Fools" said I, "You do not know
Silence like a cancer grows.
Hear my words that I might teach you,
Take my arms that I might reach you."
But my words like silent raindrops fell,
And echoed
In the wells of silence
And the people bowed and prayed
To the neon god they made.
And the sign flashed out its warning,
In the words that it was forming.
And the sign said, "The words of the prophets
are written on the subway walls
And tenement halls."
And whisper'd in the sounds of silence.
The Sound of Silence - Higher Quality
اشتراک در:
پستها (Atom)