وبگردی موقعیت وجودی غریبی است. وبگردی به زبان فارسی عجیبتر. فارسی زبان شعر و فحش است. زبان عشق و نق. در تافتهی بافته از فارسی چیزهای دیگر اغلب زار میزنند یا جدابافته میافتند. همیشه پوزخندی بر لب زبان هست که این چه چیزی است که نه غزل است نه هجو. حتی برای خود سعدی در گلستان هم پیش میآمده و برای مولوی هم. طنز را هم فارسیزبان برای این اختراع کرده که پوزخند مخاطب را، مخاطب خسته را، تا حدودی جمع کند تا دو کلمه حرف حساب بزند. در این تافتهی فارسی در تار عنکبوتهای به هم تنیدهی شبکه، حالا همه به چهرهنامهای مهاجرت میکنند که حالا میشود طرف را دید. گاهی زن و شوهر و بچهاش را هم. امشب زن شاعری مرده را دیدم که به نظرم شاعر بسیار خوبی بود. تعارف نکنم به نظرم بهترین شاعر معاصر بود. زن نوشته بود اگر کسی اهلی شد برای گریستن باید آماده باشد. و نوشته بود «عمریست مانده به راهت چشمان بارانی من ...». چه هایکویی. چقدر خوب. زن به شکل متناقضی هم معمولی بود هم در عکساش بسیار زیبا. انگار با اشراق شاعر درگذشته صیقل خورده باشد. یا شاید اشراق شاعر با زیبایی او، نمیدانم. فضول زندگی مردم که نیستیم. ولی در واقع خیلی هستیم. نویسندهی زبردست دیگری که به نظرم وبلاگنویس خیلی خوبی است - تعارف نکنم فعلا از دو سه نفر بهترینها است - در چهرهنمایش از بیحیایی غربی و حیای شرقی مثالی آورده. خود حیای شرقی مانع ذکر مثال است. واقعهای رخ میدهد: طنزِ مثال را مهندس نمیگیرد، و رابطهی آشنایی سیزده سالهای را نابود می:کند (رابطهی دوستی که نه، آشنایی. با مهندس جماعت فقط میشود آشنا شد، حتی بنده دوست عزیز). مهندس عادتا میبایست میگفت حرف میزنیم. نویسنده پیشدستانه از قبل گفت حرف نمیزند و حذفاش کرد.
در بافتهی نق امشب همچنین با مفهوم «گوزوژعر» آشنا شدم. مفهوم خوبی است بعد از این همه مملکته که داریم و ژانر و غیره. این مفهوم را استفاده کرده بود برای توصیف متنی که از صفحهی دیگری از چهرهنامه با عنوان «چیزهای کوچک». چیزهای کوچک جملات کوتاهی هستد که انگار با دستگاه تایپ قدیمیای تایپ نموده باشند و به شکل عکس استعمال میگردند و حس خوشی در بیننده ایجاد میکنند به واسطه نوع فونت و چیز کوچکی که به آن اشاره دارند و خوشایند است. این یکی روی زمینهی صورتی نوشته بود «۲۵۹ خرید درمانی». خب این نه عشق است نه نق. در چارچوب فارسی هضماش سخت است، مثل صدای گچ سنگریزهدار و خردهشیشهدار روی تخته میرود روی اعصاب کسی که با نبض زبان هماهنگ است. به همین دلیل از آن مفهوم مفید برای توصیف این استفاده کرده بود و خوش نشسته بود. چیزهای دیگری گفته بود که حس چپ بودن و ضدیت با مصرفگرایی افراطی و برندپرستی از آن ساطع میشد ولی خلاصهاش و خوشنشینیاش همه به خاطر همان ناهماهنگی است. ناهماهنگی انواع دارد. مثلا وبلاگ یک پزشک خیلی پاک و خوب و پرخواننده است و بسیار مفید (تعارف نکنم مفیدترین است، خودم بارها چیزهای خیلی خوب از آن یافتهام. مثل فلیپبورد. حتی فکر میکردم گوگل ریدر را من معرفی کرده بودهام و دیدم که یک سال قبل از من دکتر مجیدی معرفی کرده بودهاند). اما در چارچوب زبان عشق و نق سخت مینشیند. نباید ناسپاسی کرد. بالاخره دکتر و مهندس برای ما لازماند. بهتر از آخوندها هستند، دکتر اطفال هست و دکتر حقوق و دکتر فلسفه و مهندس الکترونیک و از همه بهتر دکتر مهندسها و دکتر خلبانها. اما معنادارترین فعالیت انتخاباتی کمپین دعوت از خود معظمله است برای ریاست جمهوری. دوران بد و تلخی است، غصهناک است که دکترها و مهندسها و پاکاندیشان مشابه با قالبهای مربع مستطیلیشان غزلهای هجو زمانه را در نمییابند، لغزها و طنزها را جدی میگیرند میلغزند و گرفتار و منحرف میشوند. اما معظملهها هرگز به بیراه نمیروند.
امشب همچنین متن بلندی از ترجمهی مقدمهی کتاب خانم ژانت آفاری را که بیبیسی فارسی گذاشته بود خواندم و بعد دیدم لینک هم گذاشتهاند به یک نظرسنجی در مورد وضعیت جنسی خاورمیانه. یک سوآل این بود که آخرین بار بعد از سکس احساس کردید به خدا ۱ خیلی دور ۲ دور ۳ بیتغییر ۴ نزدیک ۵ خیلی نزدیک شدید. دیگری این بود که به نظر شما دختر مجرد فلان کار را بکند خوب است، بد است یا فقط در بعضی موارد بد. به نظر میرسید که همهی آن کارها در بعضی مواقع میتوانستند بد باشند، آخر هنجارها که فقط سنتی و مذهبی نیستند. هنجار بهداشتی هم هست. اخلاق غیردینی هم هست. همان کار را اگر دختر مجرد به زور بکند بد است. اما منظور طراح سوآل این بود که گیرهای سنتی ذهن شما را بفهمد. بله ما ملل خاورمیانه هم عجب سوژههایی هستیم که تا سالها و از زوایای مختلف قابل مطالعهایم. یکی جای دیگری گفته بود هر زن حجابیای که دیده حالتی از برتری اخلاقی داشته و انگار در نهایت به بی[حجابه بگوید خب تو هم خوبی چون باحیایی. انگار یک پزی از حیا باشد و پرسیده بود اگر حیا مثل مسواک زدن لازم است پز دادن ندارد.
گاهی فکر میکنیم سالمایم. روانمان سرحال عین ساعت کار میکند. اما تکهای از ما جایی از روانمان مرده و منتظر است که بیفتد. همانطور که در حین جویدن با دندانهای سفید هر روز مسواکشدهمان پیش میآید ناگهان دندانی میافتد: همه این تجربه را داشتهاند وقت افتادن دندان شیری، ولی اقلیتی هم مثل من هستند که عصب دندانهایشان درد را از جای بیربطی مخابره میکند و در نتیجه پوسیدگی دندان به ریشه هم میرسد و معلوم نمیشود. دندان به ظاهر کاملا سالم ولی در باطن مرده. پسرعموی عزیزم کارگر قراردادی ایرانخودرو بود (کارگر دائم که ندارند) و چیز فوقالعاده سنگینی از جرثقیل افتاد روی انگشت پایش. کفش ایمنی به دادش رسیده بود ولی یک بند از انگشت کوچک پای راستاش از بین رفت، و چند هفتهای دائم عفونت میکرد با وجود آنتیبیوتیکها، که پسرعمو به کند و کاو پرداخت و یک بند انگشت دیگر را هم در آورد. عفونت قطع شد. بند انگشت دیگری مرده بود بی آن که پزشک بفهمد. همینطور هم پیش میآید که یک ماه بعد از حادثهای تازه قسمت مردهی روانمان را لای لقمهها مییابیم. گاهی نمییابیم و تا سالها محتاج رواندرمانیایم. دیگران به صرف بودنشان آزارمان میدهند اما در واقع چیزی درون خودمان مرده.
رواندرمانی که گفتم یادم افتاد که امشب مصاحبهی کوتاهی از علی علیزاده را هم دیدم با بیبیسی فارسی در مورد تاچر. فارسیای را صحبت میکند که به انگلیسی فکرش را کرده ولی خوب. گفت ملت انگلیس دوپاره شدند سر این غزیهی تاچر و این کار را دول کاپیتالیست دیگر هم با مللشان کردند ولی آنها این قدر پاره نشدند. قبل از این مصاحبه هم توی فکرم بود که دنبال متن قبلی این وبلاگ چیزی بنویسم با عنوان «خاتمی و -بلانسبت- تاچر» و بگویم که چقدر این جنبهی جنگندگی و اصولگرایی تاچر خوب بوده به رغم همهی سیاستهایی که شاید اشتباه بودند. ولی دیدم که دوپاره کدام است. ما تکهپاره شدیم بدون جنگندگی. دیدم که اصلا نفس این بحث را راه انداختن غیربهداشتی است. اتفاقاً به رغم شعار، خفتگی بهتر از جنبش بیهوده است، درختهای همیشهبهار میوهی شیرین نمیدهند. اعصاب آدم و بالتبع اعصاب جامعه خواب احتیاج دارد. حیای شرقی را کنار بگذاریم، بعد این همه انقلاب و جنبیدنهای خستهکننده جامعه refractory period میخواهد. حتی خواب زمستانی لازم است.
گفتم خواب زمستانی یادم افتاد مردم اسبابکشی میکنند از وبلاگها به چهرهنماها. گوگلریدر در احتضار و عصر وبلاگنویسی سنتی رو به اتمام است. دیگر باید عکس طرف را دید. یا شاید طرف به مخاطب خسته باج میدهد با عکساش. حتی کسی که بهترین است و نیازی به این ندارد، میتواند بگذاردتان تا عمری سگدوی ذهنی بزنید و تصویری به شما ندهد. همه تصویرها آشکار شدهاند. یوم تبلیالسرائر است.