در فرهنگ عامهی غربی فراوان است چیزهایی که عموم هموطنان ما بعد از سی سال ایزوله شدن کشور توسط جمهوری اسلامی از آنها بیخبرند و در جریانِ آن قرار ندارند. این بیخبری البته هیچ ضرری ندارد و چیز مهمی را از دست نمیدهند - شاید به جز حسِ در جریان بودن.
کالای فرهنگی مثلِ بقیهی کالاهای نظامِ سرمایهداری به سرعت تولید و مصرف میشود و تاریخِ انقضایش کوتاهمدت است ولی ممکن است طبقِ عادتِ ملی ما گمان کنیم که این را هم باید قاب کرد و به دیوار زد. البته توضیح و تفسیر هر کدام از این کالاها برای کسی که در جریان نیست طولانی میشود اما این طولانی شدن به دلیلِ عمقِ قضیه نیست، به دلیل این است که هر کالای فرهنگی بر روی انبوههای چندلایه از خاطراتِ مشترک از کالاهای فرهنگی قبلی بنا میشود، و به خصوص در طنزِ امروزیِ غربی نقیضهسازی (parody) نقشِ بسیار مهمی را بازی میکند: تمسخرِ کالای فرهنگی کهنهشده که به نوعی اعلام انقضای آن است اما در عینِ حال به آگاهیِ عمومی که مخاطبان از همان کالای موردِ تمسخر دارند به شدت وابسته است.
مثلاً سری فیلمهای Scary Movie را نمیتوان بدون آگاهی از سینمای وحشت (horror) و جریانهای معاصرِ آن فهمید که وابسته به درکِ قراردادهای این سینما در مورد vampireها، zombieها، witchها و werewolfها و قاتلانِ روانی است، که خود ریشه در تاریخ و ادبیات دویست سالهای دارد که هیولای فرانکنشتاین، کنت دراکولا، دکتر فاوستوس، جک د ریپر و هری پاتر از آن درآمدهاند، و حتی در موسیقیِعامهپسند با چهرههایی چون Ozzy Osbourne و Marilyn Manson خود را نشان داده است. خود سینمای وحشت و اساساً جدیتِ همراه با شوخیِ مقولهی ترسیدن و ترساندن در فرهنگِ غربی برای مخاطبِ ایرانیِ خارج از این جریان بسیار غریب مینماید، و بیهوده نیست که تبلیغات رسمی میتواند همهی اینها را در لفظِ «شیطانپرستی» خلاصه کند، و عجیب نیست اگر کسی رفتارهای عادی جشنِ هالووینِ غربی را - که امتداد همین جریان است - «تمرین آدمخواری در خیابان» ببیند و دلخوشانه آن را نشانهای از زوال و انحطاطِ غرب بداند. و البته بعید نیست با این روندِ بیگانه شدن در آیندهای نزدیک برای شناختن غرب نیازمندِ مطالعاتِ آکادمیکِ غربشناسی به زبانِ فارسی باشیم!
یکی دیگر از این جریانهای فرهنگیِ غربی که برای هموطنان چندان شناخته شده نیست ریشه در کتابهای comic دارد (که غیر از ربط لفظی ربط چندانی به کمدی ندارد). در گروهِ عمدهای کتابهای کمیک شخصیتهای ابرقهرمان (superhero) و ضدقهرمان (villain) در مقابل هم قرار میگیرند. از معدود کتابهای کمیک ترجمهشده و مورد استقبال در ایران کتاب تنتن است، با این حال کتابهای سوپرمن، بتمن و اسپایدرمن که از کمیکهای امریکایی هستند تأثیر عمیقتری بر فرهنگِ عامهی غربی داشتهاند. برخی گمان میکنند که این سری داستانها مدرن شدهی اساطیرِ قدیمی برای ملتهای بدون اسطورهای چون امریکا است، اسطورههایی که از گذشته به آینده منتقل شدهاند و قهرمان/ضدقهرمان به جای جادو و نیروهای ماورای طبیعی به علم تجربیِ افسانهای و اختراعاتِ حیرتانگیز متکی هستند. با این حال تفاوتِ عمدهی اینگونه داستانها را با اساطیر قدیمی نمیتوان نادیده گرفت، همانطور که پیشنهادهایی را که برای تبدیل رستم و افراسیاب به کمیک بوک یا فیلمهای از سنخ ابرقهرمان/ضدقهرمان میشود نباید جدی گرفت.
فیلم Despicable Me از سری انیمیشنهایی مثل Incredibles است که با نقیضهسازی از ماجراهای کمیکبوکها و داستانی در دنیای ابرقهرمانها و ضدقهرمانها بنا میشود. ابتکارش انسانی جلوه دادن چهرهی ضدقهرمان است. اما گویا چنتهی خلاقیت نویسندگان و سازندگان با همین یک ابتکار خالی شده و حجم تخیل و تحرک در این فیلم بسیار کمتر از انیمیشنهای مشابه است.
یکی از معیارهای من برای فیلم دیدن سایت Rotten Tomatoes است که مجموعهای از نقدهای منتقدان فیلم را ملاک ارزشگذاری فیلمها گذاشته و معمولا نمرههایش به فیلمها واقعیتر از نمرهی IMDb درمیآیند که مجموعهی نظر اعضای آن است (احتمالاً به همان دلیل که معمولا لینکهای لایکخور بهتر از بالاترین است). اما در مورد فیلمهای انیمیشن به نظر میرسد که گوجههای گندیده خطای خیلی زیادی دارد، شاید به این دلیل که منتقدان معروف کمتر برای این فیلمها نقد مینویسند. اغلب انیمیشنها، مثل همین، نمرهی بالای ۹۰ درصد میگیرند.
بهترین شوخیهای فیلم مخاطبِ بزرگسالِ غربی را هدف قرار میدهد، برای مثال جایی که با نظام بانکی که این مخاطبان عموماً دلِ پُری از آن دارند شوخی تلخی میکند: بانکی که ضدقهرمانها از آن وام میگیرند سابقاً Lehman Brothers نام داشته (یکی از بانکهای سرمایهگذاری بزرگ که در جریان سقوط مالی سالهای اخیر ورشکست شد) و برای دسترسی به آن باید از کاسهی ادرار (urinal) موجود در بانک سر خیابان رمز عبور را وارد کرد. چهرهی رئیسِ بانک به خوک شبیه است، رفتارش جز یأس و سرخوردگی ایجاد نمیکند - طوری که ضدقهرمان فیلم را به یاد رفتار مأیوسکنندهی مادرش در مواجهه با اختراعاتِ کودکیاش میاندازد - دائم پیریِ ضدقهرمان را به رخاش میکشد و در نهایت وامِ موردِ نیاز را به او نمیدهد و به پسر جوانش میدهد، که یک ضدقهرمان با تیپِ بچه خرخوان (geek) است، و بامزه این که طراحیِ وسایل و خانهاش بسیار شبیهِ طراحیهای کامپیوترها و گجتهای اپل است.
سهبُعدی بودن هم که کم کم به لازمهی اینگونه انیمیشنها تبدیل میشود در اثر کمبودِ خلاقیت کمکِ چندانی به این فیلم نکردهاست.