فیلم سرتاسر با ایدهی «اصالت» درگیر است. اصالتِ اثرِ هنری و اصالتِ یک رابطه. چه چیزی یک اثر را از اثرِ دیگر و داستانِ یک زندگی را از زندگیِ دیگر جدا میکند؟ چه چیزی هر آدمی را خاص میکند؟ دیدن این فیلم در سینما تماشای فکر کردن با صدای بلند به این موضوع است.
البته ضیافتی از تصاویرِ قشنگ هم هست. منتقدی انگلیسی یقین کرده بود که هدف تنها ساختنِ فیلمِ هنری برای کسانی بوده که به تماشای فیلمهایی با حس و حالِ تابستانی علاقهمندند و در ضمن نمیخواهند خودشان را تا حد دیدن فیلمِ Letters to Juliet پایین بیاورند - و داستان و طرح همه بهانه هستند. البته آفتاب و حس و حال تابستانی در کشورِ این منتقد در حکمِ کیمیاست و از ظنِ خود یار این فیلم شده و توجه نکرده که بعید است که چنین هدفی به ذهن کارگردانی از کشورِ آفتابیِ ایران برسد، اما نکتهی درستی در این حرف هست: تصاویر نشاطِ تعطیلاتِ تابستانی را دارند. بعضی ابداعاتِ فوقالعادهی بصری هم هست، مثل گرفتنِ بازتابِ آسمان و خیابانِ در حال گذر از روی شیشهی جلوی ماشینِ در حالِ حرکت. صدای خارج از کادرِ تصویر هم هست، که تبدیل به امضای کیارستمی شده. ایده گویا این است که لازم نیست چشم و گوش هر دو یک جا مشغول باشند، و نتیجه این که تلاش برای بر آمدن از پسِ افکاری که پیوسته به ذهن میبارند و تصاویری که پیوسته چشم را مینوازند فیلم را تبدیل به چالشی لذتبخش میکند.
اشارهای به ایران در فیلم نیست به جز یک اشاره به شعرِ باغ بیبرگی اخوان ثالث. و البته باغِ بیبرگی نمایشگاهی از اینستالیشنهای خود کیارستمی هم بوده است. در این ارجاع به خود هم نکتهای هست: کیارستمی سالها پیش، جایی در پاسخ به این سوآل که آیا از ستایشها و جایزههای جهانی احساسِ غرور نمیکند گفته بود که یک عقدهی حقارت و یک چاه عدم اعتماد به نفس در من هست که آن قدر عمیق است که با اینها پُر نمیشود (نقل به مضمون و از حافظه). به نظر میرسد که عباس آقا به کلی از آن چاه در آمده است و به راحتی و بیتعارف فیلمسازی جهانی است: کیارستمیِ جهانی پس از این فیلم تازه شروع شده است. همانقدر که سرجو لئونه بعد از یک مشت دلار جهانی شد و البته در لوکیشنی بیاندازه بیربط به ایتالیا (بیابانهای غرب امریکا) همچنان به طرز متمایزی ایتالیایی بود.
اما آیا بینوش در این فیلم به فرمان کیارستمی - که از یک جامعهی سنتی و سرکوبگر آمده - یک زنِ دیوانه را تصویر میکند؟ آیا رفتار فیلمساز با زن مثل رفتارِ کودکِ خردسالِ فیلم بیادبانه است؟ اینها را مریم مؤمنی میگوید. آیا اغراق احساساتِ زنانهای که میبینیم برای تمسخر و از سر زنستیزی (mysogyny) در کنتراست با عقلانیتِ مردانه داده شدهاند؟ من مخالفام.
به نظر من از قضا ذهنیتِ مردسالار و سرکوبگر که ردِپایش در مصاحبهی کیارستمی با نازی بگلری دیده میشود در خود فیلم نیست و طبق معمول هنر به شکل شگفتانگیزی فراتر و بهتر از هنرمند مینماید. اگر با این پیشزمینه به تماشا رفته باشید در جستوجوی بیهودهای وقت تلف کردهاید. نه رفتار کودک با مادرش لزوماً نشاندهندهی سرکوبگری مردانه است - و نه، در ضمن، سرکوبگری مردانه منحصر به «واقعیت دردناک جامعهی سنتی» ماست. به علاوه مرد فیلم هم در جاهایی به خصوص دیوانه است. جایی که ظاهراًً از شرابی که مزهی چوبپنبه گرفته عصبانی میشود ولی در واقع معلوم است که از اشارهی پیشتر زن، به این که درشب پیش در تخت خواباش برده بیاندازه رنجیده است. همان سرشت احمقانه و شکنندهی مردانه که از هیچ چیز بیش از اشاره به نقاط ضعف و حماقتاش نمیرنجد.
نکته این است که فیلم دربارهی دیوانگیِ زنانه نیست، دربارهی دیوانگی مکرر - کپی برابر اصل - در روابط انسانی است، و در این باره شاید به اندازهی از یک فصل سریال sex and the city نکتههای درخشان دارد، و بسیار واقعیتر از آن شوی لباس و مُد که به اسم سریال درست کردهاند.
فیلم بسیار بهتر از پیش از غروب/پس از طلوع است و پیچیدگی اندیشناک و طنزآمیزش قابل مقایسه با خامی سودایی و رومانتیک آن دو فیلم درپیت نیست.