- تا حالا فيلمی نديده بودم که از حماقتِ شيرينِ چهرهی Brad Pitt بهره برده باشد، چه برسد به اين که همزمان شهوانيتِ کمعمقِ George Clooney را هم کشف کرده باشد!
- شاید بيست تا فريم بيشتر نباشد: درِ کمد باز میشود، لبخند احمقانه وسطِ لباسها، گلوله وسطِ پیشانی، خونِ جاری و لبخندِ خشکیدهای که با افتادنِ مردِ ايستاده بين لباسها ناپديد میشود. شايد اگر بيننده پلک بزند جزئيات را از دست بدهد. تکرار، حرکتِ آهسته يا تأکيدی وجود ندارد، هيچ عنصری هم نيست که به بارِ دراماتيکِ مرگ اضافه کند. سادگی و اختصار، آسانیِ آدم کشتن را نشان میدهد، و حذفِ کارکتری که يک سرخپوستِ بیاهميت ناشناخته نيست.
- تيتراژِ فيلم از جهانِ بیحد و مرز و به سبکِ فيلمهای جاسوسی با زوم روی کرهی زمين شروع میشود. قدمِ بعدی يک سازمانِ اطلاعاتی است و آدمهايی که به سبک جاسوسها حرف میزنند. بيننده انتظارِ هوشِ فراوان دارد و با حماقتِ بیحد و مرز رو به رو میشود.
- «آزبرن کاکس؟»
چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۷
Burn after reading
سکوتِ برهها
«رواندرمانی، هنرِِ* بازگرداندنِ فرد به وضعيتِ نرمال است.»
اگر اين را بپذيريم، شايد روانشناس بيشتر از آن که روان را بشناسد نيازمند شناختن وضعیتِ نرمال باشد.
وقتی مرجعِ تشخيصِ نرمال آدمخوار از کار در میآيد چه بايد کرد؟
* روانشناسی و کاربردِ عملیاش، رواندرمانی، با معيارهای ابطالپذيری علم نیستند و بهتر است آنها را هنر بناميم.
اشتراک در:
پستها (Atom)