به مناسبت درگذشت مرحوم مغفور حس محترم وبلاگنويسی و ادامهی معالجات برای درمان سندروم خودمرکزی با آرزوی دعای خير شما برای شفای عاجل بيمار، فعلاً تعطيل است.
- از دوستان عزيزی که به رسم تعزيت حضوراً، کامنتاً، ايميلاً يا تلفناً از ما پرسوجو کردهاند تشکر میکنم، من زندهام و هر چه خاک آن مرحوم است بقای عمر وبلاگ شما باشد!
- میگويند اعرابیای شتری داشت و همهی خان و مان و خيمه و اساس خود را بر آن سوار کرده بود طوری که بر کوهان شتر کوهی شده بود. سرانجام وقتی اندکی کاه روی آن کوه نهاد شتر زانو بزد و بمُرد. اعرابی گفت «شتر هم شترهای قديم! شترهای امروز تابِ يک بسته کاه را هم ندارند!»
- آدمها در مقايسه با اجزای مدارهای الکتريکی دو جورند: يک عده شبيه مقاومت هستند و به مقتضای جريانی که در لحظه بهشان وارد میشود ممکن است داغ کنند؛ اما چيزی به دل نمیگيرند. گروهی هم مثل خازن هستند، ممکن است در لحظه جريان بزرگی را تحمل کنند، اما «شارژ» میشوند... و يک لحظه بعد ممکن است جريان کوچکی را تحمل نکنند.
- هميشه اقتصادی فکر کنيد، حتی در مورد احساسات. آنقدر سرمايه بگذاريد که بعداً لااقل اصل سرمايه را دريافت کنيد. وبلاگ بخوانيد و بنويسيد اما اسراف نکنيد! با تشکر از اقتصاددان وبلاگستان برای اين راهنمايی ساده و مفيد.
- «فعلاً» تعطيل است.
13 comments:
بابا بی خیال امین آقا،
من ریش گرو بذارم؟
سیبیل چی؟
سیبیل گرو بذارم؟
اين كار را با من نكن. با احساسات من بازي نكن. نكن. نكن. نكن
من تازه داشتم حسابي حال ميكردم با نوشتههات. تازه كشفت كرده بودم بعد از آن قضيه دعا.
من دكتر خوب سراغ دارم. آدرس بدم يه روز خوب بشي؟
ما هم سبدمان را همين جا توي صف ميگذاريم و ميرويم. نوبتمان محفوظ
نه سيبيل دارم که گرو بذارم نه ريش .بقول عزت الله انتظامی تو فيلم هامون: من می دونم يکی به قلبت ريده. اما بنظر اینقدرا هم نازک نارنجی نبودی.مرد باش عنکبوت!!
تحقيري که شما نسبت به فضاي وب فارسي روا مي داريد به روح و روان شما برمي گردد. پيش از شما نويسنده ي وب لاگ سايه روشن که بانويي فرهيخته و روشن فکر و مسلماني نوگرا و شخصيتي عزيز بود چنين راهي مي رفت و به تر از هر کس خود او مي دانست چرا مي گويد - اگرچه نمي دانست چه مي گويد - و شما آقايي که يک نفر ديگريد - راه ايشان را مي رويد.
امين خان من معتاد به خواندن وبلاگت شده بودم. حالا كه رفتي اين اعتياد رو چه كنم؟ ازم نخواه تركش كنم چون خيلي سخته. اگرچه مخاطب خوبي نبودم و فقط مي خواندم بدون اينكه كامنت بزارم ولي واقعا هر روز كه توي نت مي آمدم به وبلاگ تو حتما سر مي زدم. خواهشا به خاطر اعتياد ما هم كه شده هفته اي يكي دو بار رو بنويس.
آخه چرا؟
تو همیشه همون عنکبوت دوست داشتنی من باقی خواهی ماند
می دونم روزی می رسه که دوباره بیایی و بنویسی
منم گاهی مثل تو میشم
چقدر زودرنجی امین. تو دنیای وبلاگستان اگه دوام نیاری تو دنیای روزمره چطور دوام می یاری؟ دوست دارم بهت بگم نرو، اما از آدمایی که زود قهر می کنند و "کوییتر" هستند عصبانی می شم.
موفق باشی.
Dear Amin- Sorry to hear you are closing shop, i hope you will re-consider. i know that i have grown a thicker skin as a result of my blogging, which i consider to be somewhat of a good thing. Anyway, I am not sure I caught all the references here as to why you are giving up on blogging, maybe there were previous exchanges that I missed, but in any case I hope you decide to come back--Niki
سلام. «هر چه خاک آن مرحوم است بقای عمر وبلاگ شما باشد»ـ این همه عصبیت از آدم صلح دوستی مثل شما؟ متعجبم.ـ
عنکبوت گرامی کجا ؟؟
ما رو ببین که تازه به شما لینک دادیم. ای ابا !
سلام. اسم شمارا که در سیبستان دیدم، باورم نشد. خوب پس همین نزدیکی ها هستید. خوشحالم ـ
ارسال یک نظر