1. پلوراليزم خوشبينانه
طبيعی است اگر انديشمندان ايرانی برای درمان تماميتخواهی (totalitarianism) موجود در فرهنگ و وضعيت فعلی سياسی، پادزهر نسبيتگرايی و پلوراليزم (pluralism) را به کار بگيرند. اما به گمان من تنها يک نوع پلوراليزم وجود ندارد.
سرچشمهی پلوراليزم بدبينانه، نااميدی از رسيدن به توافق و تفاهم است. در اين ديدگاه انسانها در جزيرههای مجزای عقايد خود تصوير میشوند که راهی به هم ندارند و تنها راه حل يک انسان متمدن در چنين وضعيتی، مدارا (tolerance) است؛ و «مدارا» که بار معنايی «تحمل» را در خود دارد معمولاً يک تکليف شاق اخلاقی است که برای همه آسان نيست. فرد نياز به حداقلی از فرهنگ و تمدن و فضيلت اخلاقی دارد تا بتواند مداراگر باشد.
اما پلوراليزم میتواند خوشبينانه هم باشد. اگر هر منظومهای از عقايد که سازگاری درونی (consistency) دارد را «درست» بدانيم، در اين صورت تنها يک منظومه از عقايد درست موجود نيست. هر منظومه از اصول موضوع سازگار، میتوانند يک دستگاه معرفتی بدون اشکال به ما بدهند.
شايد به دليل دقت منطقی رياضيات، اولين نمونههای پذيرش دو نظريهی متفاوت در کنار هم در رياضيات پديد آمدند. در هندسه، پذيرفته شد که هندسهی اقليدسی (که پارادايم دو هزار سالهی حاکم بر اين علم بود) درستتر از
هندسههای نااقليدسی جديد نيست: چون هر دو نوع هندسه سازگارند پس هر دو میتوانند درست دانسته شوند.
با اين حال چنين نيست که هندسهی اقليدسی ديگر قابل درک نباشد يا از مُد افتاده باشد. هر نظريهای که سازگار است، قابل فهم هم هست و در نتيجه میتوان فهميد که «چطور چنين عقيدهای ممکن است.»
تفاوت دو نوع پلوراليزم بدبينانه و خوشبينانه را شايد بتوان با تمايل به تفاهم سنجيد: اولی تفاهم را ممکن نمیداند و دومی با آن که تفاهم را ممکن میداند، بين آن و يکی شدن عقايد تفاوت قائل میشود و وحدت عقيده را ممکن يا حتی لزوماً مفيد نمیداند.
پلوراليزم بدبينانه در نهايت چون عملاً اعتباری برای هيچ نظريهی اخلاقی هم باقی نمیگذارد، میتواند به اصالت دادن به قدرت منجر شود (
نقد سيبستان بر رورتی را از اين منظر بدبينانه بخوانيد).
انکار امکان مفاهمه از آن رو خطرناک است که پس از نااميد شدن از مفاهمه، چيزی به جز قدرت، آن هم اغلب به به عريانترين شکل، يعنی خشونت نيست. طبيعی است که هر انسان تا جايی که مخاطباش را مانند خودش انسان میداند که بتواند او را درک کند. نااميد شدن از مفاهمه معمولاً انکار انسانيت طرف مقابل را در خود نهفته دارد و سلب انسانيت از حريف ما را برای کُشتن او آماده میکند.
پلوراليزم خوشبينانه اما، میتواند سازوکاری اخلاقی برای تفاهم داشته باشد: اگر سياسی بنگريم دموکراسی، يا اگر انديشهها را کالا بدانيم و ديدی اقتصادی داشته باشيم، بازار آزاد انديشهها. اين سازوکار را هر چه بناميم، تنها بر مبنای خوشبينی نسبت به انتخاب انسانها و احترام متقابل بين آنها امکانپذير میشود. در پلوراليزم خوشبينانه اغلب راجع به اين که چه چيزی «حقيقت دارد» سوآل نمیشود، بلکه معمولاً افراد توضيح میدهند چرا «حق دارند» چنان عقيدهای داشته باشند.
2. جامعهی چهلتکه و وبلاگستان
دروننگری در وبلاگستان شايع است شايد چون همانطور که مهدی جامی به درستی
اشاره میکند، رسانهی وبلاگ برای ما هنوز در مرحلهی اکتشافی است. هر روز کسی چيزی مینويسد دربارهی اين که وبلاگ چيست و به چه درد میخورد (يا به چه درد نمیخورد، مثل
تأسف داريوش آشوری از وقت و استعدادی که بر سر وبلاگنويسی و وبلاگخوانی هدر میرود) و کسانی که جوابی برای اين سوآلات دارند، معمولاً از اين شکايت میکنند که چرا وبلاگها آن چيز که «بايد» نيستند (مثل
نوشتهی اخير خوابگرد).
معمولاً میتوان نظريات دربارهی ماهيت وبلاگ را به دو دسته تقسيم کرد: نظرياتی که بر «شخصی بودن» و «فرديتمحوری» وبلاگ تأکيد میکنند، و نظرياتی که به «رسانه بودن» و «اجتماعی بودن» وبلاگ بها میدهند. از سنتز اين دو وجه به ظاهر ناسازگار، چيزی جديد ساخته میشود که کاملاً رسانه نيست، چون آن سلطهی اقناعگرانهی رسانهای در آن وجود ندارد و خواننده به راحتی میتواند نويسنده را به چالش بگيرد؛ کاملاً فرديتمحور هم نيست: میبينيم به سرعت حلقههای وبلاگی درست میشوند و يک «ديد و بازديد» مدام در درون اين حلقهها وجود دارد، و در دعواهای وبلاگی هم دستهبندیها و جريانهای فکری آشکار میشوند.
حسين درخشان
زمانی سه تشبيه «پنجره»، «پل» و «کافه» را برای وبلاگها به کار برد. به نظر میرسد تعداد مشخصی کافه وجود دارد که در هر يک عدهای وبلاگنويس نشستهاند و با هم مشغولاند (کافهی ادبی، کافهی حزباللهی، کافهی مينيمالنويسها، کافهی فمينيستی و ...) گاهی کسی از پنجرهی کافه به صحبتهای اينان گوش میدهد، گاهی هم کسی از پنجره سرک میکشد و بيرون کافه را برای دوستان داخل گزارش میکند. اما پلهايی که بين اين کافههای جداگانه هست يا خراب شدهاند يا کمتر از آنها رفت و آمدی میشود.
3. تمرين مفاهمه
وبلاگستان مکانی است برای تمرين مفاهمه به زبان فارسی. از تکثر و شکافهای هويتی در جامعهی ايرانی گريزی نيست اما اين شکافها بدون مفاهمه تنها زمين شخمخوردهای است آمادهی بذر خشونت و مرگ: تجربهی دههی شصت هنوز برای ما زندهاست. پلوراليزم بدبينانه هم به ما کمکی نمیکند جز اين که وضعيت مجمعالجزاير زندانگونهی فعلی را توجيه کنيم و بگوييم چون حقيقتی وجود ندارد پس حق با اوست که غلبه کردهاست.
وبلاگستان جايی است که پلوراليزم خوشبينانه میتواند در آن رشد کند و ببالد: جايی که هر فرد میتواند عقيدهاش را به بهترين شکل توضيح دهد و نقد بنيادين از آن را انتظار داشته باشد؛ در اين صورت است که میتوان فهميد که چرا بسياری مثل ما فکر نمیکنند و چرا حق دارند مثل ما فکر نکنند.
يک بار ميرزا پيکوفسکی در يکی از مينيمالهايش وضعيت مداراگر و متعصب را به شکل گفتوگوی کُره و مکعب
تصوير کردهبود. با استفاده از اين تمثيل، به گمان من وبلاگستان جايی است مثل بستر رودخانه که در گذر زمان بسياری سنگهای مکعبی متعصب را در کنار هم میغلتاند تا از فرسايش تعصب آنها، سنگهای کُروی مداراگر بسازد.
4. آسيبشناسی مفاهمه
همهی اينها را نوشتم تا بگويم، مدتی است با اين مقدمات دارم به آسيبشناسی مفاهمه در وبلاگستان فکر میکنم. نه از آن رو که وبلاگستان را مؤثر و خيلی جدی میدانم؛ از آن رو که شايد شناختن آسيبهای مفاهمه در اين زمين تمرين به مشکلات اساسی مفاهمه در فضای واقعی کمک کند.
بعد از نوشتن
پلهای خرابشده به نظرم رسيد که ناتوانی در مفاهمه شايد تنها در جهت گفتوگو با بنيادگرايان و حزباللهیها نباشد. سوءتفاهمهای مدام و زخمهای احساسی که در اين فضا افراد با کلمات به يکديگر میزنند، نشان میدهد هنوز در سرآغاز رودخانهايم.
فهرستوار چند نمونه از اين آسيبها را میآورم که دربارهی بعضی قبلاً نوشتهام:
- گسترش دوقطبیها: تقليل دادن همهی منازعات به دو قطب خير و شر. در اينجا بيشتر توضيح دادهام. (برای کامنتگذار بینام مطلب قبل: نوع نقد شما هم از همين نوع است: تنها تقليل ماجراست به دوقطبی آزادانديش/مسلمان و تاريخی کردناش.)
- بیصبری در آموزش دادن و توضيح مبانی انديشهی خود و پرهيز از نقد حرف ديگری به دليل آن که «بسيار بیپايه» و يا «خارج از گفتمان»، و خلاصه «بیسوادانه» است. در نوشتهی صبوری معلمانه در اينباره بيشتر توضيح دادهام.
- بیاهميت شمردن مخاطب: بسيار هوشمند فرض کردن خود و احمق فرض کردن ديگران و يا نوشتن برای مخاطبان خاص. اين نوع سبک نوشتن مرا به ياد فيس و افادهی «عاقلان دانند» میاندازد، حتی اگر نويسنده خود «حضرت» نيچه باشد. من سبک فيلسوفان انگليسی مثل راسل را میپسندم که اغلب تواضعِ لازمهی روشننويسی را داشتهاند. نمونههای سبکِ «عاقلان دانند» در وبلاگستان زيادند اما کمتر کسی مانند اميد ميلانی به تحقير مخاطب افتخار میکند. به اين روش لقب دادائيسم دادهاند و شخصاً صلاحيت اظهارنظر دربارهی «ارزشهای ادبی» آن را ندارم، اما گمان نمیکنم تحقير مخاطب به مفاهمه بينجامد.
- تحليل شخصيت و روانکاوی: اين هم از موانع رايج گفتوگو است. اگر انصاف بدهيم، حسين درخشان بيشتر از همهی وبلاگنويسان روی تخت روانکاوی همکاران خودش رفتهاست؛ اگر چه تمام روانکاوان برخلاف ادعای او «مسلمان» نبودهاند! روانکاوی و تحليل شخصيت اغلب تحقيرکننده است و راهی به مفاهمه نمیگشايد. در دعوايی که آقای درخشان با لينکدونیاش راه انداخت (از نهم تا بيست و سوم ژانويهی 2006) اغلب به جای نقد حرفهای او به تحليل روانی او میپرداختند و البته آغازگر اين روش بیفرجام گفتوگو خودش بود، با اين تحليل روانکاوانه: «نادانی مزين به ادبيات: مرضی که تقريباً هر کس که نوشتن فارسیاش بهتر از انگليسی است دارد»! و البته ساعتی بعد اضافه کرد .«از جمله خودم» نمونههای اين روش آن قدر زيادند که تقريباً در هر دعوای وبلاگی میتوانيد چند تا از آنها را پيدا کنيد. معمولاً در پاسخ يک روانکاوی، طرف مقابل هم به اقدام مشابه دست میزند تا مزهی «پاتولوژيزه شدن» را به او بچشاند (اين گفتوگو درونکامنتهای اين نوشته شاهدی بر اين قضيه است) اما چنين روش انتقامجويانهای هم معمولاً برای رسيدن به تفاهم مفيد نيست.
- مفاهيم اوليهی ناسازگار: وقتی اختلافی در بنيان وجود دارد و مسأله به تضادهای احساسی فروکاسته میشود. در اينباره در پست قبلی نوشتهام.
- توطئهانديشی و پارانويا: در اين نگاه وبلاگستان محل جنگ قدرت عوامل جمهوری اسلامی، عوامل امريکا، عوامل صهيونيستها، و چه میدانم، لابد عوامل موجودات هوشمند فضايی است. در اين نوع تحليل هم جايی برای تحليل متن و مفاهمه باقی نمیماند چون هر چقدر خوب نوشته شده باشد از آن دشمنی است که در نهايت میخواهد ما را بفريبد.
- و سرانجام: مشکل هميشگی فحاشی. حاد بودن اين مسأله وقتی مشخص میشود که دوستانی با اعتقاد به آزادی «مطلق» بيان، وبلاگشان را به خاطر فحاشی ناموسی ديگران ببندند.
مواجهه با فحاشی و اهانت طبيعتاً دردناک است و مجالی برای مفاهمه باقی نمیگذارد؛ اما معمولاً راهی برای جلوگيری از زخمخوردگی زبانی وجود دارد. روشی که من پيشنهاد میکنم در اينجا کمی توضيح داده شدهاست. فحاشی متقابل پس از لحظهی فرو نشستن لذت انتقام، اغلب چيزی جز احساس حقارتِ نفسِ بيشتر به جا نمیگذارد.