جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

مشکل مفاهمه

گاهی مفاهيم و انديشه‌های ديگران برای ما بسيار لغزنده می‌شوند. از دست در می‌روند طوری که درست گرفتن‌شان دشوار می‌شود. گاهی مفاهمه بسيار نشدنی به نظر می‌رسد و تلاش برای رسيدن به آن به تلاشی بی‌فرجام شبيه می‌شود.
گويا يکی از رؤياهايی که همه‌ی انسان‌ها در خواب می‌بينند تلاش بی‌فرجام برای انجام کاری است: ممکن است ساعتی زنگ بزند و بخواهيد خاموش‌اش کنيد: در عالم رؤيا ساعت زير چکش خرد می‌شود اما هم‌چنان زنگ می‌زند. يا ممکن است بخواهيد فرياد بزنيد اما در خواب صدايی از گلويتان خارج نمی‌شود.
مواجهه با مفاهيم و انديشه‌های لغزنده‌ی ديگران اغلب مشابه چنين تلاش بی‌فرجامی است. نمی‌فهميم چرا ديگری چنين پای‌بند عقيده‌ای است که به نظر ما پشتوانه‌ای ندارد؛ با اين حال نمی‌توانيم در دستگاه معرفتی او خللی، شکافی چيزی بيابيم که قلاب استدلال‌مان را به آن بيندازيم و آن دستگاه را بشکافيم و ضعف‌اش را آشکار کنيم.
از ديدگاهی کلاسيک، هر دستگاه معرفتی در بنيان خود چند مفهوم اوليه (undefined term) و چند اصل موضوع (axiom) دارد. اغلب وقتی دچار چالش بی‌فرجام با انديشه‌های ديگران می‌شويم، يک اختلاف در بنيان دستگاه‌های معرفتی ما وجود دارد که با گفت‌وگو حل نمی‌شود. وقتی آقای شيرزاد احساس می‌کند رفتارهای ابرجناح حاکم به فرقه نزديک شده، در واقع خسته از اين چالش بی‌فرجام بازمی‌گردد.

مفاهيم اوليه‌ی ناسازگار

مفاهيم تعريف‌نشده آن‌هايی هستند که با حس و شهود مستقيم دريافته می‌شوند و آن قدر پايه‌ای و اساسی هستند که معنادهی به آن‌ها با کمک مفاهيم ديگر ممکن نيست: چرا که آن‌ها خود پايه‌ی معنادهی به کلمات ديگر هستند. اگر از اين ديدگاه بنگريم، دشواری گفت‌وگو گاه آن‌جاست که برداشت‌های حسی طرفين گفت‌وگو از مفاهيم اوليه با هم يکی نيستند.
مشکل اساسی در تضادهای ايجاد شده بر سر مفاهيم تعريف‌نشده آن است که وارد قلمروِ «حس» می‌شويم و تضادهای احساسی هستند که در اين‌جا حکم می‌رانند. به نظر می‌آيد هنر و ادبيات برای همين لازم است: ورود به قلمروِ حس و ايجاد مفاهمه در احساسات عموماً به وسيله‌ی مقالات انديشمندانه ممکن نيست. در عالمِ هنر است که می‌فهميم ابتذال چيست و طبيعی است که ذوق پرورده‌تر ابتذال را عيان‌تر می‌بيند. يا مثلاً، اگر ادبيات نبود شايد بدون تجربه‌ی حضور در جنگ هرگز نمی‌شد فهميد که چرا جنگ بد است.
يک مثال مفيد از مفاهيم اوليه، برداشت هر کس از کلمه‌ی «ابتذال» است. ظاهراً ابتذال چيزی است مثل بوی تعفن در فضای مفاهيم، که بعضی شامه‌های حساس ابتذال‌ياب به سرعت آن را حس می‌کنند و آزرده می‌شوند، و بعضی ديگر، مثل کارگران تخليه‌ی چاه به آن خو گرفته‌اند و احساس‌اش نمی‌کنند. اما مشکل مفهوم ابتذال تنها در حساسيت شامه‌های ابتذال‌ياب نيست. ابتذال چيزی است عميقاً گره خورده با ذوقيات و روحيات فردی و تأثيرات اجتماعی. کسی ممکن است دوغ شيرين را مبتذل بداند (ولی ظاهراً در بين هندی‌ها رايج است) ناصر غياثی گوشت را در ماکارونی مبتذل می‌داند و دختربچه‌ی کوچکی از حس لزج کرفس در زير زبان‌اش بدش می‌آيد: مادرش مجبور است کرفس را جدا کند. شايد بد نباشد تحقيقی انجام شود و ببينيم آدم‌های ابتذال‌ياب چقدر بدغذا هستند.
گاهی حس ما از کلمات مستقيماً به خودپسندی ما گره خورده است. ديدن جوش گنده روی دماغ در آينه يک چيز مبتذل است. سوژه‌ی قضاوت ديگران قرار گرفتن اغلب دردناک است: وقتی برای اولين بار عکس خودمان را از نيم‌رخ می‌بينيم شايد برايمان عجيب و حتی بدهيبت باشد چون با تصوير ذهنی که از خود ساخته‌ايم سازگار نيست. شنيدن صدا يا فيلم ضبط شده از رفتار خودمان هم در بسياری موارد تصور ذهنی ما را درباره‌ی خودمان می‌شکند. من وقتی عکس علی قديمی را کنار اکبر گنجی می‌بينم، از اين که اين قدر راحت و خودمانی نشسته خوش‌ام می‌آيد اما لابد خودش اولين چيزی که می‌بيند يک آدم بدهيبت است که خودش نيست. گزارش محمود فرجامی از ديدارش با داريوش محمدپور برای من چيزی اهانت‌آميز ندارد و خواندن‌اش برای تفنن و شناختن آدم‌ها مفيد است؛ اما داريوش محمدپور -شخصی که سوژه قرار گرفته- در آن چيزی آزارنده و اهانت‌آميز می‌يابد.[*]
نويسنده‌ی سيبستان بهتر و بيشتر با رسانه‌ها آشناست و می‌داند که تصوير فرد در رسانه اغلب آن تصويری نيست که آدمی از خودش می‌سازد، بنابراين از اين که رفتارش «با عينک ايرانی» ديده شود انديشناک است. از دردسر عکس می‌نويسد:

شايد هم تقصير اين رفيق دانمارکی باشد که اصرار دارد عکس برايش بفرستم. از موقعيت خنده‌ناک خودم حرصم در می‌آيد. اينکه چرا بايد به جای نوشتن خودم را در عکس آفتابی کنم. عکس اصلاً خوب نيست - فقط خوبش خوب است که آنهم پيدا نمی‌شود- مثل اين می‌‌ماند که با کسی قرار گذاشته باشيد غيابی و بعد که بياييد پيداش کنيد همه تصوراتتان خراب شود ببينيد قيافه طرف داد می‌زند که معتاد است مثلاً! يا اصلاً بايد چه جوری عکس گرفت. دستم را بزنم به چانه‌ام که متفکرم يا بزنم بغلم يا کنار کامپيوترم بنشينم يا روی مبل لم بدهم يابه شيوه سلف-پرتره های حودری دوربين را بگيرم جلو خودم و دکمه را فشار دهم. چطور است کنار کتابخانه کوچک‌ام بنشينم يا بروم توی پارک زير شکوفه های بهاری عکس رمانتيک بندازم. اه همه ش کليشه است. از کليشه بيزار می‌شوم.

و وقتی که اصرار رفيق دانمارکی بر ملاحظات‌اش قالب می‌شود و عکسی برای مصاحبه می‌فرستد، نتيجه آن می‌شود که اغلب درباره‌ی عکس صحبت می‌شود تا درباره‌ی مصاحبه. پاسخ آقای جامی اين است که «من در کلمات‌ام زندگی می‌کنم. سمت کلمات. می‌دانيد؟ اگر می‌دانستم عکس کلمه را می‌پوشاند هرگز عکس نمی‌گذاشتم. وای از اين چشم ظاهربين.»
* تصور کنيد در همين وضعيت بدون مفاهمه، سوء تفاهم ديگری وارد شود و خوابگرد و ملکوت را در رده‌ی «وبلاگ‌نويسان مسلمان» قرار دهد و کل دعوای ابتذال را به عنوان نزاع مسلمان و آزادانديش بررسی کند! چيزی که به نظر من کاملاً بی‌ربط است اما می‌توانم حدس بزنم که در نگاه اين بلاگر عزيز، مرزهای صريحی برای دوستی و دشمنی بين اين دو فرقه هست و هر نزاعی در زيرساخت خود به اين نزاع بنيادين باز می‌گردد.

8 comments:

Peyman گفت...

یک چیزی که شاید خودت زیاد دقّت نکرده باشی، دعوا (اینجا از نوع اینترنتی) ذهن تو رو خیلی مشغول می کنه. حدس می زنم به این سادگی با کسی دعوات نشه احتمالاً. معمولاً دعواها رو آنالیز هم نمی کنی، مثل یک پدیده بد، خیلی بد، می بینی و در موردشون می نویسی. چقدر درست یا غلط می گم؟

Amin گفت...

پيمان عزيز،
قبلاً به اين موضوع دقت کرده‌ام و درباره‌اش نوشته‌ام (قسمت چهارم اين نوشته را ببينيد) اما اينجا من قصدم خيلی آناليز دعوا نبود. اگر به ساختار متن من نگاه کنی، مثال در مثال هست. خود موضوع ابتذال مثالی است از مفاهيم تعريف‌نشده‌ای که باعث مشکل مفاهمه می‌شوند. دعوای اخير هم مثالی است از موضوع ابتذال. بنابراين قصد من آناليز دعوا نبوده، قصدم اين است که مشکلات و موانع مفاهمه را بشناسيم. در اين باره مدتی است فکر می‌کنم و شايد در ادامه بنويسم که دنبال چه هستم.

پاسپارتو گفت...

دقيقا همينطور است كه نوشته‌ايد. استدلالها بر اصول بنا می‌شوند و اصول بر "بی‌چرا"هاي اكثرا شهودی. شايد بتوان بين بی‌چراهای شخص روبرو تناقض يافت، اما تجربه شخصی من اينست كه "مشاهده" مشترك راه مناسبتر و "منصفانه"تری است براي رسيدن به مفاهمه . و چقدر درباره شهود(intuition)كم ميدانيم!

ناشناس گفت...

خود آقای فرجامی هم خیلی صریح از اون دو نفر به عنوان جبهه مسلمانان یاد کرده. اتفاقا هردو سر دفاع‌شان از کتک زدن زن در قرآن مطرح شدند. حالا راستی، اون مقاله ایندیپندنت راجع به خراب شدن بیشتر آثار تاریخی اسلام در مکه رو خوندی؟ ظاهرا به لطف رفقای سعودی چیزی از میراث فرهنگی شما باقی نمونده. بقایای خانه خدیجه و قوم و خویش هتل و آپارتمان شده، خانه محمد هم قرار است پارکینگ شود!

Amin گفت...

دوست بی‌نام عزيز
هر چه گشتم در نوشته‌ی آقای فرجامی چيزی را که شما می‌گوييد پيدا نکردم. دعواهای قديمی مربوط به کتک زدن زنان را در جريان‌اش نيستم چون مدتی در فضای وبلاگستان نبوده‌ام.

ناشناس گفت...

"البته این طور برخوردها آنهم از طرف گروهی از انصار روشنفکری دینی، مسبوق به سابقه است"

Amin گفت...

احتمالاً در فرهنگ لغات آقای فرجامی «انصار روشنفکری دينی» به گروهی اطلاق می‌شود که به مفهوم تمام «جبهه‌ی مسلمانان» نيست. به هر صورت ممنون‌ام از راهنمايی شما.

ناشناس گفت...

امين عزيز، خوشحالم که می بينم وارد بحث خطير مفاهيم شده ای. خيلی دلم می خواهد دراين زمينه بنويسم ولی هنوز دستم دراين خصوص به قلم نمی رود. اميدوارم من هم سهم خودم را در اين باب بگزارم. اما حاليا يک نکته: در باره مفاهيم پايه من ترجيح می دهم از محيط فردی مفاهيم استفاده کنم. يعنی دلايل روانشناختی و موقعيتی برای پذيرش يا انکار يا بی تفاوتی نسبت به يک مفهوم. يعنی به طور خلاصه فکر می کنم بايد فرقی گذاشت بين خود مفاهيم و عوامل محيطی-فردی. مثلا حجاب را در نظر بگير که می تواند برای زنی در تهران يک معنا داشته باشد و در فرانسه يک معنای ديگر. به عبارت ديگر من چندان با مفهوم بسيط که نتوان از آن حرف زد و بحث ناپذير باشد موافق نيستم - سيبستان

بايگانی