پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۸

سازندگی و رزمندگی

بعد از استفاده از موج آن را کجا بچپانیم؟


همین سوآل بنیادین بود که پس از پایانِ جنگ در ذهنِ حاکمانِ کشور بود: حالا رزمندگانِ داوطلب را چه کنیم؟

در این‌جا مسئولان دو گروه شدند. گروهی که باید بازسازی می‌کرد بنایش را بر این گذاشته بود که «آثارِ شومِ جنگ را از چهره‌ی کشور بزداید». حتی یادبودهای مرتبط به حافظه‌ی جمعی هم از دستِ این نوسازندگان در امان نمی‌ماند؛ یادبودهایی که خود روی حافظه‌ی جمعیِ ویران‌شده‌ی دورانِ قبل از انقلاب بنا نهاده شده بودند. عکسِ شهیدان روی در و دیوارِ شهر جای خودش را به عکس گل و بته و شعارهای «شهر ما خانه‌ی ما» و رنگ داد. رزمندگانِ سابق می‌دیدند که تصویرِ شهیدان به بهانه‌ی پرت کردنِ حواس رانندگان حذف می‌شود اما تبلیغاتِ کالاهای لوکس که جای آن‌ها را می‌گیرد گویا باعثِ جمع شدنِ حواس می‌شود. نوسازیِ معیوب، بی‌ریشه و گاه ریشه‌کنانه و هول باعث از خود بیگانه شدنِ شهروندان می‌شد و نمایشِ ثروت‌های ناگهانی همواره به حسِ بادآوردگی و فساد را دامن می‌زد. چنین حس‌هایی به خوبی در فیلمِ «عروسیِ خوبان» محسن مخملباف به تصویر کشیده شده‌است.

گروهی دیگر هم مسئول «حفظِ ارزش‌های دفاعِ مقدس» شدند. وقتی که رزمندگان با چهره‌ی متفاوت شهرها و جوانان و زنان، به خصوص از نوعِ مایه‌دار و بالای شهری روبرو شدند، تعارضی دیگر شکل گرفت که منجر به تأسیس «ستادِ امر به معروف و نهی از منکر» و «انصار حزب‌الله» شد که مخلصانه کار فرهنگی و کار یدی را با هم انجام می‌دادند.

پیش‌تر هم گفته‌ام که اگر آن مایه درایت و اخلاق در گردانندگانِ حکومت بود که شکستِ خود را در جنگ بپذیرند (چنان که آقای منتظری تلویحاً به شکست اشاره کرد و با عتاب آقای خمینی روبرو شد) بسیاری از این تناقض‌ها شکل نمی‌گرفت. جنگ هشت‌ساله اگر چه در حفظِ خاکِ ایران موفق بود اما در مقایسه با شعارهایش (فتحِ کربلا، جنگ جنگ تا پیروزی، اگر این جنگ بیست سال طول بکشد هم ما ایستاده‌ایم و راه قدس از کربلا می‌گذرد) یک شکستِ تمام‌عیار به حساب می‌آمد. اما دستگاهِ موج‌ساز باید از سرخوردگی جلوگیری می‌کرد در نتیجه تقدیسِ جنگ و هیچ نگفتن از خوبیِ صلح سیاستِ رسمی شد. جنگ را واجد برکات و نعمات بسیار می‌دانستند و به این ترتیب این توهم در بین اهلِ موجِ دفاعِ مقدس شکل گرفت که ثروتِ موجود در کشور ناشی از جنگ است نه از صلح. از همین روست که شاعرِ دفاع مقدس می‌فرماید که «جنگ زد نعره همه پنجره‌ها را بستید/به غنایم که رسیدیم به ما پیوستید».

آقای خامنه‌ای که در زمانِ جنگ رئیس‌جمهور بود و بیشتر درگیرِ کار اجرایی کشور، در دوره‌ی پس از جنگ بنا به مسئولیتِ رهبری و حفظِ میراثِ ایدئولوژیکِ انقلاب سردمدارِ گروهِ دوم یعنی «حفظِ ارزش‌های دفاع مقدس» شد و آقای هاشمی رفسنجانی که در زمانِ جنگ فرمانده کلِ قوا بود و مستقیماً درگیرِ جنگ، «سردار سازندگی» و در واقع پاک کردنِ ویرانیِ همان جنگ. مشکل آن‌جا پیش می‌آمد که در جاهایی معلوم نبود که آیا این از آثار ویرانیِ جنگ است یا از ارزش‌های دفاعِ مقدس. مثلاً در بخشِ فرهنگ، هنر، لباس و اصولاً شهرنشینی، معلوم نبود که باید شهرها را به همان وضعِ «ارزشیِ» دورانِ دفاعِ مقدس حفظ کرد یا این که آن وضعیت از خرابی‌های جنگ محسوب می‌شد؟ آیا اکنون که جنگ را بُرده بودیم و فتح حاصل شده بود می‌شد شاد بود یا هم‌چنان باید نوحه‌ی فراقِ یارانِ شهید و حسرتِ شهادت را سر داد؟

تعارضِ رزمنده با شهر و نوستالژیِ جبهه‌ها راوی روایتِ همین فتح را به جبهه‌ها کشید تا روی مین برود و توسط رهبرِ نورسیده به «سید شهیدانِ اهل قلم» مفتخر شود. سید مرتضی آوینی از جدی‌ترین و عمیق‌ترین مخالفانِ نوعِ نوسازیِ بعد از جنگ بود. صدایِ محزون و بم او بر روی تصاویرِ ساده از جوانانِ پاکی که تنها سرمایه‌شان، یعنی جان‌شان را فدا می‌کردند و در عین حال سرخوش و شوخ و شنگ بودند، هر کسی را به حسرتِ کشته شدن در راهِ خدا می‌انداخت. بعد از جنگ او نمادِ همین حسرت در کنار دلزدگی و انزجار از زندگیِ منفعت‌پرستانه‌ی شهری شد. تقدیرِ بی‌سابقه‌ی آقای خامنه‌ای از او پس از شهادت‌اش، که با گفتمانِ تازه‌ی او علیه «تهاجمِ فرهنگی» پیوند می‌خورد، نشان می‌داد که آقای خامنه‌ای در نقشِ جدید رهبری و حفظِ میراثِ ایدئولوژیک به خوبی فرو رفته است. حالا که جنگِ نظامی تمام شده بود یک جنگِ خیالی شروع شده بود که رزمندگان به آن مشغول باشند.

استعفای سید محمد خاتمی از وزارتِ ارشاد حاصلِ تقابلِ سیاستِ نوسازی با چنین سیاستی از سوی آقای خامنه‌ای بود. وقتی خاتمی برای ریاست جمهوری کاندیدا شد در ویژه‌نامه‌ی یالثارات، نشریه‌ای برای حفظِ فرهنگ جنگ، علیهِ او مهم‌ترین مطلب مطلبی بود که شهید آوینی در نقدِ جدی سیاست‌های وزارتِ ارشادِ او نوشته بود. این ویژه‌نامه در تیراژ میلیونی در چاپخانه‌ی کیهان منتشر شد.

انتخاباتِ دومِ خرداد موجِ جدیدی به جامعه افزود. امثالِ ما که در همان سال‌ها دانشجو می‌شدیم هزار جور نشریه می‌خواندیم و منازعاتِ سیاسی را دنبال می‌کردیم. یکی‌اش کرباسچی بود، مدیری که در نوسازی و زدودنِ جنگ از چهره‌ی پایتخت نقشِ مهمی داشت، می‌گفتند در انتخابات هم بر خلافِ دیدگاهِ رهبر به خاتمی کمک کرده و بدتر از همه، شایع بود که اتهامِ اصلی او این بوده که در شنودِ تلفن‌اش شنیده بودند که گفته رئیس‌جمهور را که درست کردیم، مانده رهبر که آن را هم درست می‌کنیم.

دولتِ اصلاحات عده‌ی زیادی مدیر را بی‌کار کرد. مدیرانی که با حسِ گردش به راست و خواندنِ سرّ دلِ «آقا»، برای سرِ کار آمدنِ رئیس‌جمهوری «ارزشی» دائماً ارزشی‌تر شده بودند. این مدیرانِ بی‌کارشده به رده‌های پایین‌تر برگشتند، یا بعضاً برای آغاز یا اتمامِ تحصیلاتِ خود به دانشگاه‌ها رفتند، و یا عضوِ تشکیلاتِ گسترش‌یابنده‌ی سپاه، شورای نگهبان، سازمانِ بازرسی و قوه قضاییه شدند.‌ آقای احمدی‌نژاد استاندار اردبیل یکی از آن‌ها بود که به دانشگاهِ علم و صنعت بازگشت و به تدریس مشغول شد و هم‌زمان از کارِ سیاسی در انجمن اسلامی مهندسین زیر دست مهندس باهنر غافل نبود.

جریانِ ارزش‌های دفاعِ مقدس تقابلِ آشکارتری با شعارهای حکومتِ خاتمی یافت. در فیلمِ «آژانسِ شیشه‌ای» که در سال 77 ساخته شد یک بسیجی در محیطِ بسیار بیگانه و «عینِ خارجِ» یک دفترِ مسافرتی گرفتار می‌شود و هیچ‌کس حرف‌اش را نمی‌فهمد و به مقدساتِ او هم توهین می‌شود (جنگ را هشت سال خون و خون‌ریزی می‌نامند). سوزِ دل و حسِ شب‌های عملیات باعث می‌شود که مردم را گروگان بگیرد.

در عین حال ارزشِ جدیدی هم اکنون افزوده می‌شد: در مقابل جامعه‌ی مدنی و تنوع و تحزب، ولایت فقیه و «حزب فقط حزبِ علی رهبر فقط سید علی» مطرح می‌شد؛ و آقای مصباح یزدی در سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه نظامِ سیاسی اسلام را شرح می‌داد که رهبر را شعبه‌ای از رسول‌الله و خود الله بر روی زمین می‌دانست. علاوه بر تقابلِ رزمندگی و سازندگی، ولایت‌مداری در مقابلِ قانون‌مداری و تقدسِ آقای خامنه‌ای در مقابل محبوبیتِ آقای خاتمی قرار گرفت. آقای خامنه‌ای در آن زمان چندان تقدسی نداشت، نه به رازدانی و عارف‌مسلکی شناخته می‌شد و نه به فقاهت و بسیاردانی؛ رهبری‌اش بیشتر روی صفت‌های «فرزانگی» و «معظمیت» می‌گشت که در مدحِ هر پادشاهی قابل اطلاق‌اند و از صفاتِ ممیزه‌ی روحانیت نیستند. در سنی رهبر شده بود که احمدی‌نژاد در همان سن رئیس‌جمهور شد و به عنوان رئیس‌جمهورِ جوان هم ملقب گشت. در همان سال 76 آقای منتظری به تقدسِ نویافته‌ی آقای خامنه‌ای اعتراض کرد که با سرکوبِ جدی روبرو شد. دیگران بعد از این قضیه و قضیه‌ی کرباسچی همه حسابِ کار خود را کردند. به خصوص که فرماندهِ وقتِ سپاه هم سخن از بریدنِ بعضی زبان‌ها می‌گفت.

برای اولین بار بعد از انقلاب به جای یک موج دو گفتمانِ معارض حولِ دو قطب در جامعه به وجود آمده بود که هر یک با جدیت روایت خود را از حقیقت، هدفِ انقلاب و امام بیان می‌کرد. قسمتِ عمده‌ای از شهرنشینانِ ایرانی که دلبسته‌ی شعارهای خاتمی و گفتمانِ اصلاحات شده بودند با مقاومت جدی گفتمانِ ولایت‌مداری دچارِ انزجار از آقای خامنه‌ای شدند. انزجاری که در اصطکاک با تقدس‌ مؤکدِ ایشان نزدِ مریدان‌شان جرقه‌ی اصلیِ حادثه‌ی 18 تیر 78 را زد.

در سخنانِ آقای احمدی‌نژاد از سالِ 84 تاکنون، صحبت از رهبری و ولایت بسیار کم بوده و هست. صحبت از ارزش‌های جنگ و انقلاب هم نبود. با این حال او از گفتمانِ رزمندگانِ ضدشهری اسبق و ولایت‌مدارانِ سابق حمایت می‌شد. احمدی‌نژاد در زمان شهرداری‌اش از دفنِ شهدا در میادینِ شهری دفاع و بودجه‌ی فرهنگی شهر را صرفِ وامِ ازدواج کرده بود. در این روشِ جدید سعی می‌شد جنبه‌های ضدشهری، ضدمدنی و ضدقانون‌مداری که از نتایجِ طبیعیِ گفتمانِ رزمندگی بود پنهان و بر روی «کار کردن» تأکید شود. این روش آقای خامنه‌ای را از مرکز نفرتِ شهروندانِ ایرانی خارج می‌ساخت.

با مناظره‌ی احمدی‌نژاد و موسوی در 13 خرداد، بار دیگر سازندگی در مقابلِ رزمندگی قرار گرفته است. با این حال احمدی‌نژاد با پرهیز از نام آوردن از رهبر هم‌چنان او را در موقعیت رهبرِ نامحسوس قرار می‌دهد و خودش را چون یک معلمِ ساده که کانون‌های قدرت را افشا می‌کند و واردِ منطقه‌ی ممنوعه‌ی قدرت شده است.

بايگانی