دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۴

توطئه‌انديشی

در اثر يک اتفاق مجبور شدم در بايگانی وبلاگ «نقطه ته خط» نوشته‌ی آقای ناصر خالديان گشت و گذاری داشته باشم که به نوشته‌ای برخوردم با تعداد زيادی کامنت درباره‌ی عقايد آقايی به اسم ناصر پورپيرار.
با خواندن کامنت‌های نقطه ته خط کم کم به اين نتيجه رسيدم که ناشناس بودن در روی اينترنت يکی از عوامل مهم فحاشی و تمسخر پيشه کردن است که کاملاً يک گفت و گوی سالم را فلج می‌کنند. گفت و گوی رو در رو هميشه باعث می‌شود يک انسان را طرف مقابل‌مان را ببينيم و بعضی اصول اوليه‌ی صحبت کردن دو طرفه را به ياد بياوريم.
ظاهراً بسيار دير به بحث کتاب‌ها و نظرات آقای پورپيرار رسيده‌ام و حالا هم ادعای ورود محققانه و جدی به بحث را ندارم، چرا که از همين ابتدا با بنيان روش کار آقای پورپيرار مشکل دارم: هر نظريه‌ای که تاريخ را بر مبنای توطئه تصوير کند برای من قابل قبول نيست. من آقای ناصر پورپيرار را نمی‌شناسم و تاکنون کتاب يا مقاله‌ای جدی از ايشان نخوانده‌ام، اما يک بار شروع کردم به خواندن کتاب «زرسالاران يهودی و پارسی» از عبدالله شهبازی که گويا بنيان مشابهی با نظريه‌ی ايشان دارد، به اين مفهوم که يک گروه توطئه‌گر و فريب‌کار را پشت همه‌ی ماجراها می‌بيند که حتی نمی‌توان به آسانی آنان را رسوا کرد چون قدرت «آن‌ها» آن قدر زياد است که حتی تاريخ رسمی را می‌نويسند و تاريخ واقعی را تحريف می‌کنند.
البته چندان برای اصالت تاريخی و مستند بودن تاريخی هم يقه‌درانی نمی‌کنم و تعصبی روی دقت تاريخی ندارم؛ مخالفت‌ام با نظريات توطئه‌انگارانه از باب ديگری است: اين نظريات به هيچ‌وجه نمی‌توانند «علمی» باشند. يک نظريه‌ی علمی بايد معيار نقض‌پذيری داشته باشد و مدافعان آن بايد بگويند در صورت اتفاق افتادن چه مثال نقضی آن نظريه از اعتبار ساقط می‌شود. با توجه به اين که در تئوری‌های توطئه‌انگارانه‌ی آقای عبدالله شهبازی يا آقای ناصر پورپيرار چنين معياری ظاهراً وجود ندارد، پذيرش نظريات آنان به عنوان نظريه‌ی علمی مقدور نيست.
اين مشکل تمام نظريات توطئه‌انگار ديگر هم هست: اگر به وجود قدرتی چندان قاهر و مسلط اعتقاد داشته باشيد که حتی تاريخ واقعی را به آسانی تحريف کند، هيچ سند تاريخی برای شما ارزش‌مند نخواهد بود. حتی هيچ مثال واقعی و روزمره شما را قانع نخواهد کرد که اين قدرت مسلط وجود ندارد، چرا که آن قدرت قاهر آن قدر قوی هست که خودش را دائم مخفی کند و دروغ‌ها و اسطوره‌هايی بسازد و به جای واقعيت به اکثريت مردم قالب کند (مشابه اين موقعيت در مورد رويکرد منطقی يک انسان به طبيعت هم می‌تواند وجود داشته باشد؛ در اين باره قبلاً نوشته‌ام: انگاره‌ی هوش وانگاره‌ی قانون) بنابراين اعتقاد به توطئه در تاريخ بسادگی نمی‌تواند يک نظريه‌ی علمی باشد، بلکه بيشتر به يک اعتقاد ايمان‌گونه شبيه می‌شود، ايمانی که اتفاقاً‌چندان شباهتی هم با ايمان به مذاهب ابراهيمی ندارد و به مذاهب شيطان‌پرستانه بيشتر شبيه است: چرا که در جهان فرد توطئه‌انگار اين نيروی شر است که قادر مطلق است نه نيروی خير.
بررسی باورهای توطئه‌انديشانه در ايران خود يک تحقيق بسيار جالب در تاريخ باورها خواهد بود. انگليس‌ها و يهوديان مظنونين هميشگی باورهای توطئه‌انديشانه هستند، انگليس‌ها به دليل تاريخ طولانی استعمارگری و امپراتوری‌شان و يهوديان به دليل اين که از معدود قوميت‌هايی هستند که با سابقه‌ی تاريخی سه‌هزارساله‌ مواد خام لازم را در اختيار اذهان مستعد برای توطئه‌انگاری قرار می‌دهند. در کشورهای غربی البته چون عقده‌ی حقارت استعمارشدگی وجود ندارد اذهان توطئه‌انگار درباره‌ی کمپانی‌های نفتی و اسلحه يا حتی موجودات هوشمند فضايی خيال‌پردازی می‌کنند؛ و البته هنوز هم يهوديان در غرب از نظر توطئه‌انگاران موضوع قابل توجهی به شمار می‌آيند. اين انديشه‌ها همه جا هستند و بسياری از فيلم‌های بسيار جذاب سال‌های اخير در هاليوود که گردش (twist) حيرت‌انگيزی در طرح داستان خود دارند بر مبنای چنين تصورات توطئه‌انگارانه و وهم‌آميز(paranoiac) ساخته می‌شوند.
اما به نقطه‌نظرات اغلب کسانی که در مقابل باورهای آقای پورپيرار استدلال می‌کنند هم چندان علاقه‌ای ندارم: درست است که اينان لااقل می‌کوشند ديدگاهی علمی ارائه دهند اما اغلب از پالودن بحث خود از ديدگاه‌های نژادپرستانه، باستان‌گرايانه يا سلطنت‌طلبانه ناتوان می‌مانند. به شخصه اعتقادی ندارم که عظمت ايران باستان برای راحتی زندگی امروز ايرانيان ضرورتی ناگزير داشته باشد. اگر بهترين استفاده را از اين ميراث تاريخی بکنيم حداکثر ارزشی توريستی برای اقتصاد ملی خواهد داشت. اين نکته هم از تجربه‌ی تاريخی به دست آمده: بنا کردن ايران به عنوان يک کشور (nation-state) مدرن بر مبنای باستان‌گرايی تلاشی بوده که در انتهای سلطنت پهلوی به شکست سنگينی انجاميده‌است و تکرار دوباره‌ی آن تنها به معنی تکرار يک حماقت تاريخی است. بسياری از شکاف‌های اجتماعی که دائماً نيروی اجتماع را در نزاع‌های درونی به هدر می‌دهند غالباً از عوارض جانی پروژه‌ی ناموفق ملت‌سازی باستان‌گرايانه در دوران پهلوی به شمار می‌آيند، مثل بهره‌مند نبودن قوميت‌های غيرفارس‌زبان از حقوق خود، شکاف فعال بين مذهب و نهادهای مدرن و نژادپرستی يا خودبزرگ‌بينی بيش از حد در مورد «ايرانی بودن» که می‌تواند زمينه‌ی آماده‌ای برای فاشيزم باشد.

  1. مشکل ناشناس بودن در کامنت‌ها صرفاً ايرانی هم نيست: يک بار سعی کنيد مباحث و گفت‌وگوهای زير خبرها را در اخبار ياهو دنبال کنيد، بخصوص اگر يک خبر تروريستی يا خبری هسته‌ای از ايران پيدا کرديد. خواهيد ديد که نود درصد نظرات از آدم‌های نژادپرست و اغلب بددهن امريکايی صادر می‌شود. يک بار به صورت مؤدبانه با يکی‌شان وارد بحث شدم که اعتقاد داشت ايالات متحده بايد هر چه زودتر مکه و مدينه و کل ايران را بمباران اتمی کند. بعد از مدتی تلاش صلح‌جويانه‌ی من او هم خيلی مؤدبانه به من گفت يک سرباز بی‌نوای امريکايی در عراق است و اگر منِ ايرانی را ببيند با کمال ميل گلوله‌ای در مغزم خالی می‌کند.

بايگانی