دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

بدرود حياط

به ياد عمران صلاحی

اخيراً شنيديم که آقای حکايتی بدرود حياط گفته‌اند (لابد در اندرونی يا در حال يا در هر دو به سر می‌برند) و در هر حال وقت و حوصله‌ی سابق برای تفسير اشعار نغز را ندارند. بر آن شديم يکی از شاهکارهای منتشر شده‌ی اخير را به روش ايشان بررسی کنيم.

اين شاهکار اثری است از خامه‌ی استاد شهريار که خطاب به آقای رفسنجانی منتشر شده‌است:


اي غريو تو ارغنونِ دلم
سطوت خطبه‌ات ستونِ دلم
چه فسونی است در فسانه تو
كه فسانه است از او فسونِ دلم
عقل من پاره می‌كند زنجير
كه به سر می‌زند جنونِ دلم


تفسير: در موردِ «جنونِ دل» و بخارِ معده تمامی اطبا معتقدند که اين توليدات هنگامی که به سر بزند باعث پاره شدن زنجيرهای عقلی خواهد شد، در نتيجه احتمالاً در اين شعر درخواست مؤدبانه‌ای مستتر است در کم کردن پياز داغِ افسانه و افسونِ خطبه‌ها، که باعث رودل کردن و به جنون رسيدن دلِ استاد و به سر زدن ايشان می‌شده‌است.

پاسخ آقای رفسنجانی هم خواندنی است و شاهکاری در سطح خودش:


خطبه‌های من و نماز علی
در مسيرِ هدايتِ رهبر
می‌شود ارغوان ترا در دل
می‌فزايد ترا جنون در سر


تفسير: ظاهراً حضرت رفسنجانی از اين که خطبه‌هايشان در حالت خلسه به گوش استاد شهريار نوای نامشروع «ارغنون» می‌آمده چندان خوشنود نبوده و ارغنون (ارگانون، پدرجدِ ارگ‌های کليسا) را تبديل به ارغوان کرده‌اند، گرچه استبعادی هم ندارد که از اغلاط مطبعی باشد و همان ارغنون در نسخه‌ی اصل باشد؛ با اين حال گمان به ناخشنودی شاعر قوی‌تر است و با مصراع آخر تقويت می‌شود، که در آن صنعت «فحش بالملاحة» مستتر است. برای درک ظرائف اين صنعت، تصور کنيد که به يک پيرمرد هشتاد ساله مواردی را گوشزد کنيد که باعث افزايش جنونِ پيری او می‌شود. در حالت طبيعی چند ضربت عصا نصيب آدم می‌شود اما با صنعت «بالملاحة» باعث خوش‌بختی ايشان هم خواهد شد.


انقلابت به عقلِ اسلامی است
گرچه دريافتی ز خطبه اثر


تفسير: در اين‌جا «عقل اسلامی» تلميحاً و بلکه تصريحاً به «جنون در سر» استاد اشاره دارد که باعث انقلاب و تحول در اوضاع ايشان شده‌است. اين اشاره از آن‌جا معلوم است که می‌فرمايد خطبه هم بر آن اثر داشته‌است، و خود استاد شهريار هم به اثر جنون‌آميز خطبه اذعان داشته‌اند.


ز ركوع و سجودِ خامنه‌ای
می‌بری از خضوع سهم واثر
چون كمان خميده‌ای اما
می‌زنی با ادب به كفر اژدر


تفسير: بيت‌الغزل‌های اين قصيده، اين دو بيت هستند*و الحق که شاعر در اين‌جا اژدر به دهان استکبار و کفر رها کرده‌است. آرايه‌ی تضاد در خضوع و ادب که همراه با رها کردن اژدر در حالت رکوع و خميدگی است، تصوير بديعی از رفتارهای شعرا در آن زمان ارائه می‌دهد. تلميح به بيتی از حافظ دارد:
قد خميده‌ی ما سهل‌ات نمايد اما
بر چشم دشمنان تير از اين کمان توان زد
و ديگر سخنان حيرت‌انگيز از اين دست که در ادبِ اژدرافکنِ فارسی (Persian) فراوان است. بر آن شديم که يک بار برای هميشه رابطه‌ی تشبيهِ قد خميده به کمان را روشن ساخته و آيندگان را از رمزِ اين کلام آگاه سازيم.

با توجه به اين که تير از ميان کمان می‌جهد، لابد منظور از تير و اژدر در اين‌گونه اشعار معلوم است، به خصوص در سنين پيری که علاوه بر خميدگی در جهت مطلوب، بعضی از ماهيچه‌ها و اسفنکترهای خاص ميانی شل شده و خاصيت خود را از دست می‌دهند و به اين ترتيب فرد آمادگی تازه‌ای برای رها کردن تير و اژدر پيدا می‌کند. اما چون عموماً تيرهای رها شده از نوع تير غيب و ناخودآگاه می‌باشند، و روغن ريخته را بايد نذر امامزاده کرد، در نتيجه شعرايی که در تاريخ ادبِ فارسی به سن کهنسالی رسيده‌اند اين تيرها را حواله به دشمنان يا کفر و استکبار جهانی کرده‌اند. ظرافتِ کار در نکته‌ی «اژدرافکنی همراه با ادب» نهفته است که از هر آدمی بر نمی‌آيد و «گاو نر می‌خواهد و مرد کهن».

اما چون عموماً بر اين اعتقادند که اژدرافکنی از اين دست حتی اگر با ادب باشد، مايه‌ی ابطال نماز است، در نتيجه استاد شهريار در شعر آقای رفسنجانی به بردن سهم و اثر از «خضوع» بسنده می‌کند و از رکوع و سجود آقای خامنه‌ای چيزی نصيب‌اش نمی‌شود.


* چون قصيده‌است استبعادی هم ندارد که دو تا هم بيت‌الغزل داشته باشد، بلکه استاد شکرچيان می‌فرمودند تا چهار پنج تا هم جا دارد، به خصوص با اشاره به شعری که بالای بلند معشوق را به قصيده تشبيه کرده بود.

پی‌نوشت: همان روزی که حکايت آقای حکايتی به تای تمت رسيد، در اين‌جا نوشتيم «حالا حکايت کيست؟» که ديديم برای همه همين پرسش اساسی ايجاد شده و همه همين را تيتر کرده‌اند در بلاگستان. دوباره نوشتن‌اش لطفی نداشت به خصوص که پاسخی هم در کار نيست. در نتيجه حذف شد.

پيش‌نهاد شد به يادبودش طنز بنويسيم و خواهش شد که بخنديم! طنزِ زورکی هم که کسی را نمی‌خنداند، اگر تا به حال تجربه نشده بود در اين چند وقت به قدر کفايت تجربه شد. در نتيجه مدتی در آب‌نمک خوابيديم تا حس طنز غيرزورکی‌مان شکوفا شود بلکه تن طنازان را در وطن آخرت نلرزانده باشيم. اين عذرِ تأخير بود در نوشتن به ياد عمران صلاحی.

2 comments:

ناشناس گفت...

سلام. خیلی خندیدم. راستی دوست هومانیستوئید شما اخیرا مطلب جالبی را گوشزد کرده است. نگاهی کرده اید؟

ناشناس گفت...

النجاة فی الصدق
رفیق امین شما اگر جستاردکتر فیودور ایگور مراغه ای را که آقای دکتر شفیعی کدکنی به زبان فارسی برگردانده اند یعنی اثر گرانمایه ی "مقدمه ای بر متافیزیک اژدر" مطالعه کرده بودید از تئوری پسا استعماری موسوم به "دکترین آموکسی سیلین" یا همان "هر چقدر پول بدی آش می خوری" مطلع شده بودید و ربط اژدر دشمن شکن از یک سو و ناگهان شاعر ملی شدن را در سوی دیگر دریافته بودید. با امید این که ازین به بعد به بنیاد تئوریک امور توجه بیشتری کنید.

بايگانی