آدمهایی هستند که سعی میکنند به مسائل اجتماعی بیندیشند، با دید انتقادی، مسلح به مجموعهای از نظریههای علوم انسانی و اجتماعی. اجتماع را هم به مفهوم دو سه لایهی اصلی هویت اجتماعی بگیریم: یکی هویت ملی «ما مردم» که در یک کشور زندگی میکنیم، دیگری هویت دینی که از قضا در بین اکثریت «ما مردم» ایران یا قوی است یا مسألهساز، و دیگری هم هویت گلوبال و جهانیشدهای است که بین گروهی از «ما» هست و در فضای آن زندگی میکنیم. در بین این سه لایه هویت مسائل برای دیدن و پاسخ جستن کم نیست.
حالا این که این اندیشمندان اجتماعی خودشان را چه مینامند چه اهمیتی دارد؟ روشنفکر؟ دینی؟ منقد؟ بیشترین اهمیتاش به نظرم حداکثر نوعی اعلام وفاداری بیشتر به یکی از این لایههای هویتی است. وگرنه برای اجتماعی که دنبال جواب یا حداقل تصویر خودش در نظرات این اندیشمندان است چندان مهم نیست که «خود طرف» کجای کار است، وقتی تصویر یا جوابی راست میافتد مهم نیست طرف صادق هدایت است یا آیتالله صادقی تهرانی.
لایهی دینی هویت اجتماعی ما مشکلساز شده. هر طرف قضیه هم بایستیم مسأله در آن یا با آن فراوان است. من به نظرم میرسد کسانی که «در آن» میاندیشند و دنبال راهحل هستند سه مسأله، سه نقطه اصطکاک اصلی جامعهی ما را باید در آن ببیند و حل کنند: فردپرستی، معجزهباوری و زنستیزی.
منظورم از حل کردن برساختن نگرههای جدید و نقد کردن نگرههایی است که راه به این سه اشکال - و به اصطلاح نرمافزاری «باگ» - در هویت ما میدهند. راهحل هم زیاد است، چه از درون و چه از بیرون. یک دردسر اندیشمندان اجتماعی ما این بوده که عمقیاب و بنیانگرا و فیلسوفمسلک بودهاند و فکر کردهاند تا «از ریشه» مسأله را حل نکنند کار درست نمیشود، که به نظر من طرز رفتار و سلوک و فکر اشتباهی است. تکلیف بما لا یطاق است. تکبر و خودبزرگبینی است که فکر کنیم با این توان محدود همهی این هویت ستبر را میشود حلاجی کرد و مشکلاش را حل کرد. به علاوه راهحلهای ریشهای اصلا جامعهی مخاطب اندیشمند را درگیر نمیکند. جامعه حتی نمیفهمد که فلان نظریهی درخشان برای حل کدام مسأله ارائه شده. حتی آنان که از بودن آن مسأله نان میخورند هم میبینند که این راهحل به جایی بر نمیخورد و آن را مسکوت میگذارند و حتی واکنشی هم نشان نمیدهند. نمونهاش نظریهی معنویت عقلانی ملکیان یا نظریهی وحی رؤیایی سروش یا نظریهی فمینیستی شادی امین است.
برای مثال فردپرستی را میتوان در سطوح مختلفی زیر سوآل برد: میتوان گفت نه «این آقا» هم چندان امامزاده نیست، خودش هم گفت مثلا در مسالهی جمعیت اشتباه کرده و توبه و عذر خواست از کجا معلوم ده سال بعد نگوید اشتباه کردم کشور را ده سال درگیر مسأله هستهای و بیست سال درگیر تهاجم توهمی فرهنگی کردم؟ سطح دیگر بررسی روحانیت و مرجعیت در سطح فقهای اصولی است و نقد بنیانهای پر از باگ آنان. سطح دیگر این است که کلا نگرهی عصمت و ملحقات آن را نقد تاریخی یا دروندینی کنیم، که مثلا سید مرتضی متکلم شیعه قرن چهارم این نظریه را در تنزیهالأنبیا پرداخته چقدر سست سخن گفته. این کار تا حدی با برساختن دوگانههایی مثل شیعهی غالی/عقلانی انجام شده، اما همچنان جای کار فراوان است. البته که میتوان اصالت و خاص بودن آدم و متن مرکزی دین را هم زیر سوآل برد اما این راهحل به چه کار ما میآید؟ در جامعهای که از محمد نام نمیبرد مگر برای صلوات بر آلاش، و قرآن نمیخواند مگر برای مسابقات تلاوت، و به نظرات داخل آن چندان اهمیتی هم نمیدهد مگر از جهت تعویذ و تبرک، کمترین نقد به این راهحل این است که مسألهای را حل نمیکند. شخصا کتاب و کارهای آیتالله صالحی نجفآبادی (از شهید جاوید تا عصای موسی) را در حل این معضل بسیار موفقتر مییابم.
معجزهباوری که در جامعهی ایرانی به گشادی و تنبلی و کلبیمسلکی و بیتفاوتی اجتماعی و آخرالزمانگرایی میانجامد هم باید حلاجی شود. سطح اولاش این است که به ملت بگوییم دوران معجزات تمام شد و بیخیال شوید، نظریات خاتمیت و غیبت را متکلمین لابد برای درمان همین درد ساخته بودهاند. اما در جامعهای که از بالا تا پاییناش دنبال معجزهاند و جمکران بست مینشینند برای حل مشکلاتی از مسألهی اقتصادی و موقعیت بینالمللی کشور گرفته تا قبولی کنکور، فایدهی معنویت عقلانی ملکیان یا بدتر، علمگرایی پوزیتیویستی به سبک Dawkins و Hichens یا بدتر از آن توپ مرواری صادق هدایت چیست؟ باز هم کمترین ایرادی که به این راهحلها میتوان گرفت این است که «درگیر» حل مسأله نمیشوند. در نهایت محفلهایی را شکل میدهند از آدمهای نخبه و خودمتفاوتبین و دیگراحمقبین که تمام لحظات زندگیشان احساس میکنند در لجنزار گام برمیدارند حتی اگر در ایالات متحد زندگی کنند. باز هم شخصا فکر میکنم آدم متدین و حتی مورمون مثل Stephen Covey در حل این مشکل خیلی موفقتر بوده تا Richard Dawkins.
زنستیزی مشکل بسیار اساسیتری است که چون اندیشمند اجتماعی غالبا مرد بوده و خود زنستیز یا به آن نپرداخته یا مزخرف پرداخته. نامهی شریعتی به دخترش به وضوح زنستیزانه است. آثار صادق هدایت به وضوح زنستیزانه است. علما که جای خود دارند. به نظرم مشکل زنستیزی بسیار حاد است و با آن که در بخش دینی هویت ما پررنگ است اما محدود به آن نیست. با نقد مشکلات دیگر حل نمیشود و نیازمند حلاجی مجزا است. لخت شدن تلنگری به جامعه میزند اما شاید از قضا در جهت مخالف. البته که کار قشنگی است اما مثل قبل راهحلی است که جامعهی مخاطب را چندان درگیر نمیکند. کارهای دو نفر مثل شهلا شرکت و شیرین عبادی تا وقتی که ایران بود با همهی نقصهای تئوریکشان شاید مفیدتر از تمام کارهای اکتیویستهای رادیکال یا تئوریسینهای عمیق فمینست باشد.