جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

Poppies

شايد برای ما بلاگرها بد نباشد هر از چند گاهی برای ثبت در تاريخ هم شده گزارشی از جايی که در آن هستيم بنويسيم. الآن در تهران چه می‌گذرد؟ چه چيزی بيشتر در صحبت‌های مردم و زندگی اجتماعی به چشم می‌خورد؟ (لابد برره!) اما چنين گزارش‌گونه‌هايی کمتر به چشم می‌خورند يا بيشتر شرح حال شخصی هستند تا شرح موقعيت اجتماعی و تنها از اشاراتی در بين متن می‌توان حس و حال عمومی را در آن لحظات دريافت. شايد چون اين چيزها برای جمعی که در يک مکان زندگی می‌کنند چنان عادی هستند که توصيف‌شان زايد به نظر می‌رسد، حال آن که با فاصله‌ی جغرافيايی اصلاً آن حس و حال قابل دريافت نيست و چند سالی هم که بگذرد فراموش می‌شود که اين نوشته‌ها در چه فضای اجتماعی توليد شده‌اند: يعنی اين حس و حال عمومی با آن که بسيار دم‌دستی و همگانی است و مثل آب برای ماهی، با فاصله‌ی مکانی و زمانی تبديل به چيزی کاملاً در خور توجه و جالب می‌شود. به همين دليل است که با گذشت زمان بر يک نوشته‌ی وبلاگی بسياری از آن چيزها که در آن زمينه‌ی «فرامتنی» معنی‌ دارند نامفهوم می‌شوند.
البته گاهی نکاتی از فضای اجتماعی به صورت بازتاب در وبلاگ‌ها ديده می‌شود؛ مثلاً وقتی قاتلی زنجيره‌ای دستگير می‌شود يا کسی در آستانه‌ی اعدام است آن چه شايد در بخشی از اجتماع موضوع گپ‌های دوستانه است در وبلاگ‌ها هم بازتاب می‌يابد اما اين بازتاب اغلب از موضع انفعال است و به صورت کاوش‌گرانه و جدی دنبال نمی‌شود. منظورم از نوعی است که در يک نگاه تازه و رنگِ عادت نگرفته ديده می‌شود، مثلاً مانند آن چه وبلاگ ستاره قطبی از آلاسکا گزارش می‌کند. طبعاً برای هر کس که در يک فضای خاص «بومی» شده باشد مشکل است چنين نگاه تر-و-تازه‌ای به محيط اطراف‌اش داشته باشد اما غيرممکن نيست.
تا آنجا که من خوانده‌ام بعضی از بهترين گزارش‌گونه‌ها را از تهران آقای علی قديمی می‌نويسد، گاهی هم زيتون جسته و گريخته چيزهايی از اين دست دارد. اما هنوز بسيار بيشتر به اين گونه نوشته‌ها نياز هست. غير از شهرهای ايران حتی از نقاط تجمع وبلاگ‌نويسان فارسی‌زبان در خارج از ايران هم کم‌تر اين‌گونه مطالب ديده می‌شود: وبلاگ يا تک‌نوشته‌ای که تورنتو، لندن يا جای ديگری از دنيا را خوب توضيح بدهد و حس و حال آن مکان را به خواننده بدهد ناياب است. يک وبلاگ هم هست از لوس‌آنجلس که البته بيشتر يک وبلاگ شخصی و دوستانه است و مخاطب عام را در نظر ندارد.
همه‌ی اين‌ها که نوشتم مقدمه و بهانه‌ای است برای اين که بگويم اين روزها چيزی که بيش از همه در لندن به چشم می‌خورد شقايق‌هايی است که مردم به يقه‌ی کت يا لباس‌شان سنجاق کرده‌اند. کاری است خيريه برای کمک به کهنه‌سربازان و آسيب‌ديدگان جنگ‌های قديمی و جديد، هر گل شقايق (poppy) به قيمتی حدود پنج پاوند خريده می شود. شايد اين روزها در تصاوير تلويزيونی هم که از بريتانيا مخابره می‌شودبه يقه‌ی نخست‌وزير، نمايندگان پارلمان، ملکه، پليس يا حتی بازيگران اين گل‌های سرخ را ديده باشيد.
الآن به طور خيلی اتفاقی ديدم که سيبستان هم ضمن مطلبی دو سال پيش به اين مراسم اشاره کرده‌است.

5 comments:

Sibil گفت...

خدا سایه ملکه را از سر ما هم کم نکناد....
اینجا جا هم همین بساط است....خلاصه همگان خشخاش به سینه (شقایق یا خشخاش) در حال آمد و شد هستند....
مخلص امین آقا

ناشناس گفت...

باهت موافقم.
حق با توست جایش خالی است

ناشناس گفت...

Dear Amin, I got here ( your weblog ) through your comments in Nikahang's weblog. Frankly I have to say I missed this one. You have a very interesting posts and brilliant writings. hope to communicate with you more often. Thanks.

Sima گفت...

وبلاگ تهرانتویی را که بخوانی انگار یک تور سایبر از تورنتو گرفته ای. ولی خب دیگر همه پست هایش در مورد تورنتو است و چیز دیگری ندارد. نازلی هم که گفت اینجا هم مردم مزین به پاپی بودندو چشمهای ما دیگر قرمزی می رفت.

ناشناس گفت...

what do you mean? My weblog is for khodam va amam va doostam. That's so mean!!!

بايگانی